We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.
Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.
معلم با دست 0 از بچهها ره
پسربچه بلند میشود و با بلاتکلیفی سرش را تکان میدهد .
معلم به بازرس : به شعر حفظ کرده » اجازه میدین بخونه ؟
بازرس : البته » مانعی نداره .۰.۰ . وبعد بطرف پنجره میرود وجلوی نیمکت پسربچه بطرف تخته سیاه میرود » بین مدیر و معلم میایستد وشروع میکند : ایران» ابران عزیز خانةٌ ماست میهن ۰ وطن » آشيانةٌ ماست و ارم ویدازا دوز یت سار 7] میجوی شانهها به هرمرز ازخسرو وطوس وگیو و گودرز
رستمش سپرد با پی رخش ۱ از خون دلاوران عجین است «مدیر عینکش را جایجا میکند» .
آن کوه که بنگری به هامون پرورده به دامن آفریدون این ۰۰ . این .۰.۰ . «پسر بچه» بقیه شعر بادش میرود .
معلم باو کمك میکند : این ناموران . . . لبخند بیگناهی به بازرس میزند . بازرس سر نکان میدهد .
بخشنده سر و جهان ستانان رتیت زو زنب اد نت ان سیر دید گردید و رسید با پسرها وقت هنر است و سرفرازی است
پسربچه این ناموران و پاك جانان 1 با نام نکو جهان سپردند از پدرها امروز که ای ستوده فرزند غافل منشین نه وقت بازی است «بازرس سر تکان میدهد» .
پس. . دست بدست
از پا منشین و جا نگه دار گر سر بدهی سرا نگهدار پسربچه بند آخر شعر را تمام میکند .
معلم ازپشت سر به شا گردان: اشاره میکند که دست بزنند .
«شا گردان» دست میزنند .
پسربچه تعظیم میکند معلم به پشت او میزند پسربچه میرود مینشیند . بازرس با لبخند صورتش را میگرداند وبه شا گردان نگاه میکند .
ح رکت دوربین روی صورت بچهها بچهها خیره به او نگاه میکنند . بازرس به سمت دپگر نگاه میکند
حرکت دوربین ازروی شاگردان روی صورت محمد متوقف میشود محمد خودش را پشت نفر جلوئی پنهان میکند .
بازرس پاو آشاره میکند : تو ۰ ۰ . تو پاشو ببینم .
شاوی ات بهلوی محعد تیم خی مشود نی هن 5
بازرس : نه » .۰ .. آون . . . تقو . . . تو .. . پاشو ببینم . محمد : ازجا پلند میشود .
بازرس با لبخند بطرف معلم برمیگرده : تاریخ تا کجا خوندن ٩ معلم دستیاچه : نا سر شاهعباس بزر گ . بازرس تکرار میکند : تا سر شاهعباس بزرگ .
3
۷۳
. . و غزنوبانرو برای ما
ه يك اتفاق ساده
۳۹ -
محمد سرش را پائین میا ورد . بازرس : غزنوبان ۰ ۰۰ بگو . . محمد سرش را ی کف و
تا ۷
بازرس : مگه نخوندین ؟ غزنویانرو .
با سر تأیید میکند . بازرس : بگو باباجون . ۱۹ مدیر به معلم نگاه ۱
محمد سرش پایین است بعد به بازرس نگاه میکند «صدای سوت قطاز » صحنه تاريك میشود .
سکانس نهم خارجی روز -ساحل در با پدر قایق را از آب بیرون میکشد وبه طرفی نگاه میکند . محمد درحالیکه کیسه خالی را بدست دارد با سرعت درحالیکه میدود
"به طرف او میاآید .
پدر توی قایق میرود و «ماهیها» را برای «محمد» توی علفها مپاندازد . محمد ماهیها را برمیدارد وتویکیسه میریزد . پدر آخرین ماهی را بطرف محمد مپاندازد . محمد ماهی را تویکیسه میاندازد و کیسه را برمیدارد وبطرف شهرمیرود . پدر قایق را به ساحل میکشد «قطع» . محمد از کنار خانههای چوبیمیگذره واز جلوی ساختمانقدیمیعبورمیکند. بك سرباز «گارد جنگل» ازپشت دیواری بیرون میا ید و محمد را میبیند . محمد بطرف او میدود . 1 سرباز : آهای بچه . . . وایسا ببینم .
محمد اورا میبیند و با وحشت برمیگردد وفرار میکند .
سرباز بدنبال او میدود .
محمل وت رده مود وه باتش نگاه میکند ناگهان کیسه را روی رم متا هه هک :
سرباز جلوی کیسه میرسد نفسزنان به کیسه وسپس به مسیریکه محمد ازآن رفته نگاه میکند «قطع» .
سکانس دهم داخلی عصر فهوهخانه
محمد ازپدرش سیلی میخورد .
يك ماهیگیر برمیگردد باٌنها نگاه میکند .
درقهوهخانه دونفر مشغول بازی تخته نرد هستند ويك مردکه درقهوهخانه پشت میز همیشگیاش نثسته مشروب میخورد .
پدر به محمد پیا جلو ببینم
محمد جلوتر میرود .
پدر به مردیکه درکنارش اپستاده : آونکاغذ رو بده . جیبش میکند ونامهای بیرون میآورد پدر پاکت را میگیرد وبه محمد میدهد : یی تست وت
محمد پا کت را میگیرد » نامه را بیرون میا ورد وشروع به خواندن میکند .
خدمت دائی عزیزم عرض سلام دارم . انفاءاله که حال شما خوب است اک ازاحوالات ما بخواهید بحمدال حال همه خوب است وبه دعاگوثی مشغوليم (پدر ی ننه باجی حالشی خوب است وبلام میرباند عاتا ۳۱ خوب است وسلام میرساند . بچهها دست بوسند . ار اد و ۱ مک را ۲ پیش رفت به تهران . هنوز کاغذ ننوشته » کریم]آقا سلام مخصوص میرساند . امسال پسر کوچك کربمآقا تصدیق شش ابتدائی گرفت کریمآقا میخواهد دکان را بفروشد . حال ما بحمدال خوب است ننهباچی سلام میرساند . چند روز پیش رجب آمده بود میگفت هنوز طلبم را نگرفتهام کاغذ شما را نشانش دادم خیلی سلام میرساند (دونفر ماهیگی رکه تخته.نرد بازی میکنند به نامه گوش میدهند) میخواست برود زبارت دخترش را هم پرد شفایش را ازامام رضا بگیره اگز ازاحوالات ما خواسته باشید به دعا گوئی مشغولیم . دختر حاجحسن زن داوه پس رحمان شد . ننهباجی سلام میرساند میگوید. به آقادایی بگو دلم برای بچهها تنگ شده خیلی پیتابی میکند انشاءاله تابستان با بچهها بيائید پهلوی ما » چشممان به جمالشان روشن شود . محمد خدابخش مرحوم شد خدا پیامرزدش . همان محمد که بقالی میکرد حالا دکانش تعطیل است خدا بیامرزدش . مشتقی هم مرحوم شد خدا بیامررزدش خیلی پیر شده بود . عباسعلی سلام مخصوص میرساند کریمآقا سلام زباد میرساند میخواحد دکان را بفروشد ۰ .. صحنه تاريك میشود .
. . مهرد » دست در