We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.
Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.
سکانس بازدهم داخلی نٌ شب خانه محمد
رب مر ما رن دردست گرفته وخیره بزمین نگاه
محمد غذاپش را ازتوی کاسه سر میکشد ازجا بلند میشود میرود کاسه را روی میز میگذارد سطل را از کنار میز برمیدارد وبیرون میرود .
اس غارجی
محمد با سطل بهکنار چاه میاید وسطل را نوی چاه میاندازد وازچاه آب سطل را ده اراد وراه ری کی سطل اب ع شده به داخل خانه میرود .
ادامه سکانس داخلی
محمد با سطل وارد خانه میشود سطل را وسط اظای اعگذارد > بظروت دیگر اطاق میرود تشکش را برمیدارد ودر گوشهای پهن میکند . لحافش را همانطور که روی زمین میکشد میاًورد وروی تشك میاندازد .
مادر ازجایش بلند میشود وبطرف میز میآید .
محمد چکمههایش را ازپا درمیاً ورد و زير لحاف میرود .
مادر ظرفها را کنار سطل آب میگذارد و شروع به شستن آنها میکند . صحنه تاريك میشود .
سکانس دو ازدهم -داخلی روز مدرسه
۹ فراش و محمد از ته راهرو بطرف اطاق «مدیر» میایقد . جلوی در اطاق. «مدیر» محمد منتظر میایستد و فراش داخل میشود لحظهای میگذرد فزاشٌ ۳ ۳۸ 3 ...۶ 6 ۹
و
صحنه تاریاك میشو د ,
سکانس سپزدهم -خازجي روز د خیابان
آقا . : دوزار نبات بده بده .5
ری را ری او بالا 24 دب
مادر جلوی میز مدیر ایستاده وسرش پائیناست. و۳ تلفن صحبت
مادر نگاهی به محمد میکند . 1
مدیر : بله . . بله . .۰: پروندههار و که خیلی وقته فرستادم هر روزها میرسه . نه آقا جای نگرانی نیست نگران نباشید . ۰ ۰ . قربان شما ۱ قربان شما .
محمد به مدیر نگاه میکند .
مدیر #کوشی را میگذارد » اکمی فکر میکند بعد به مادر میگوید : بچهات درس نمیخونه .۰ .. تنبله , هرروز از کلاس بیرونش میکنن
مادر : خودتان میدونین آقای مدیر .
محمد که-هنوز دستش را نالا نگهداشته به آ نها نگاه میکند .
مدیر سرش را پائین میاندازد » عیتکش را برمیدارد » توی هوا میگیر بان نگاه میکند واز جیش دشتمالی درمیا ورد وشروع به پا کردن عینات ۳
محمد دستش همچنان بالاست .
مدیر عینکش را پاك میکند وبه شیشههای آن نگاه میکند
مادر سرفه میکند . ۱
مدیر عینکش را به چشم میزند ودستمال را توی جیبش میگذارد . را مادر : چرا باباش نیومد ؟
. اختیارش دست خودنانه .
محمد : پابام صبح میره دریا .۰ . . شب میاد .
مدیر خشمگین به محمد نگاه میکند .
در باز میشود و فراش داخل میشود بطرف میر مدیر میرود مدیر پا کتی باو میدهد : اینو ببر » بنداز تو صندوق پست .
فراش میرود وجلوی در به محمد تنه میزند . محمد همچنان دستش بالاست .
مدیر به مادر : اگه اینجوری درس بخونه » رفوزه ميشه .
مادر : خودتون میدونین آقای مدير » اختنارش دست خودتانه .
مدیر عصبانی میشود واز محمد میپرسد : دیروز جلوی بازرس چرا زبونت بند اومت . ۳۰۰ ۱
محمد سرش را پائین میاندازد .
مدير با کاغذهای روی میزش ورمیرود .
محمد منتظر ایستاده .
مدیر کاغنها را نگاه میکند » رو به محمد : برو سر کلاست » برو
محمد اجازه میگیرد وبیرون میاید .
محمد درراهرو از گوشه دیوار بطرف کلاس میرود .
محمد وارد کلاس میشود معلم جلوی نخته سیاه مشغول درسدادن است
معلم : پرو بشین . محمد میرود سرجایش مینشیند .
معلم صورت مسئُله را روی نخته سپاه مینوبسد . محمدلب از پنحره به کوچه نگاه میکند :
مادرش را میبیند که قوز کرده وازجلوی پنجره نوی کوچه رد میشود .
محمد در کوچچهای میدود . محمد آزخیابانی به خیابان دایگر میپیچد . محمد وارد يك مفازه عطاری میشود و دو زیال پول بر میدهد ۶
٩ يك اتفاق ساده