Cinema - Tehran International Film Festival (March 1974)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

مر ی با ور هس مه ۱ ۱ ۱0 ۱ پدر جلو میرود و محمد پئت سر او میاید پدر میایسند برمیگردد وبه محمد نگاه میکند . بعد آزجیب تیم تنه‌اش يك اسکناس پنج تومانی درمپا ورد . پول را بطرف محمد دراز میکند : بیا .۰۰ . بگیر برو مدرسه ناهار بخور ., من میرم قهوه‌خونه . محمد جلو میاید پول را میگیرد وبان نگاه میکند . مد دی و محمد پول را توی جیبش میگذارد وبطرف خانه میرود . محمد ازجلوی خانه‌های چوبی دراستانه در به رختخواب مادرش عبور میکند و وارد خانه میشود . اد میکند وبهت‌زده میایستد . رختخواب بهم ريخته مادر . محمد لحظه‌ای جلوی در میایستد سرش پائین است بعد به گوشه اطاق میرود کتابهاپش را برمیدارد . یکی ازدفترهایش راکه‌کنار میز روی زمین افتاده برمیدارد وازخانه خارج میشود . محمد در کوچه بطرف مدرسه میدود . محمد وارد مدرسه میشود حیاط خلوت است و بچه‌ها سررکلاس هستند 2 محمد وارد کلاس میشود ۲ معلم که مشغول درس‌دادن است : تا حالا کجا بودی ؟ محمد دستش را بالاگرفته جوابی نمیدهد سرش را پائین میاندازد . معلم به توضیحات خود ادامه میدهد وروی نخته سیاه می‌نویسد . محمد جلوی در استاده ودستش بالاست ‏ معلم رو به محمد : برو بشین .۰ . بدرس‌دادن ادامه میدهد محمد میرود سرجای خودش می‌نشیند . ای ازشارگرآدان برمیگردد و باو شگاه متکند ۰ محمد اسکناس پنچ تومانی را ازجیب درمیا ورد وبآن نگاه میکند بعد به معلم نگاه میکند اسکناس را تا میکند و دوباره توی جیب میگذارد وشروع به نوشتن میکند . صحنه تاريك میشود . سکانس هفدهم خارجی روز حباط مدرسه ظهر محمد کنار دیوار نثسته وساندویچ میشورد . بچه‌ها درحیاط فوتبال بازی میکنند . محمد به بازی آنها نگاه میکند پسربچه‌ای کنار دیوار راه میرود ودرس حاضر میکند . محمد بطرف ۹ کا ی 3 معلم از در حیاط مدرسه داخل حیاط میشود . دستهایش را به پشتش زده وباسمان نگاه میکند محمد درحا لیکه ساندویچ میخورد به گوشه دیگر حیاط نگاه میکند . فراش مدرسه قوری چای را آب‌کرده وبطرف راهرو میرود . محمد ازجا بلند میشود وبطرف بشگه‌های آبخوری میرود . جلوی شی رآب خم میشود شیرآب را باز میکند وآب میخورد صدای معلم : ننه‌ات چش بود ؟ محمد هول میشود وسرش را پلند میکند : دلش درد میکرد . دهانش را پاك میکند) .‏ . ۰ به روز میمیرن . و ار ۰ دار توا ۳ محمد باو نگاه میکند . معلم برمیگردد وبطرف دوربین میاید محمد دوباره خم میشود واه میخورد . صحنه تاردك میشود . سکانس هبجدهم خارجی نز شب کوچه وخانه مح ۳ محمد درتاریکی شب ازجلوی يكگاری شکسته عبور میکند وبطرف خانه میرود و وارد خانه میشود . اطاق تاريك است محمد چراغ اطاق را روشن میکند , نگاهی به جای خالی مادر میاندازد وبطرف میز میرود نان وپنیر وپپسی راک خریده روی میز میگذارد . یك جرعه پسی میخورد نکه‌ای نان برمیدارد و با پنیر که کاغذش 1 باز میکند میخورد . محمد مشغول غذاخوردن است ازبیرون صدای سرفه پدر شنیده مشود محمد برمیگرده وبطرف در نگاه میکند دوباره به خوردن ادامه میدهد . ۱ در خانه باز میشودو بدر وارد اطاق مشود . محمد برمیگردد و او نگاه میکند . پدر نگاهی به محمد میکند وسرش را تکان میدهد کلاهش را برمیذارد وبه میخ کنار در آویزان میکند . ۱ محمد مشغول خوردن ابت . پدر يك لیوان آب ازشگه پثر میکند ومی‌نوشد با چهره‌ای خسته بطرف تخت خوابش میرود وروی لبه تخت می‌نشیند . محمد باو نگاه میکند . پدر یکی ازچکمه‌ها را ازپایش درمیا ورد . محمد مشغول غذاخوردن است . پدر به دستهای پینه بسته خود نگاه راو بالا میکشد وسرش, را بدیوار تکیه میدهد وآرام گربه میکند . محمد درهمانحال که لقمه را میجود با حیرت به پدرش نگاه میکند کمی بعد صدای خترختر پدر شنیده میشود . پدر همانطور که روی نخت نثستته خوابش برده است . محمد به گوشه اطاق میرود کنش را درمیاً ورد وبه میخ آوبزان میکند کر رای ار با ی ی ری رل ول کته وبه رختخواب میرود . محمد زیر لحاف جابجا میشود چشمانش باز است ازبیرون صدای ضعیف زنی شنیده میشود که با «لالائی» کودك خودرا خواب میکند محمد به سقف اطاق نگاه میکند . صحنه تاريك میشود . سکانس نوزدهم داخلی روز کلاس درس دو پرستار با لباس سفید به بچه‌ها آبله میکوبند . معلم بلاقکلیف ایستاده است ویکمر تبه داد میزند : ساکت یکی ,از بچه‌ها ادا درمیا ورد . پرستار به یکی از بچه‌ها آ بله میکوبد . محمد پشت سر او درصفایستادهاست پسربچه میرود و محمد جلو میآید آبله محمد را میکوبند محمد صورتش را درهم میکشد ومیرود می‌نشیند . ۸ كت اتفاق ده