We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.
Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.
سالهاست که «فلینی» را میشناسم . بطور دقیق
زمانی با او آشنا شدم که برای شرکت در اولین شب نمایش فیلم «شبهایکاییربا» بهنیویورك آمده بود ۰ دراین فرصت بودکه کمی با همدیگر دوست شدیم واغلب
ی
بهاتفای برای خوردن «استيك» به رستوران «جكت: میرفتيم و يا برای خوردن غذاهای سرخ کرده به رستورانی میرفتیم در «ثایمزاسکوثر» که «دارت» هم داشت و بعضی مواقع هم برای نوشیدن شیر فهوه بهآ پارتمان من واقع در «گرینیچ ویلیج» میآمد که بهاتفاق دختری بنام «پرشیلا» زندگیمیکردم. نوشیدن شیر قهوه بهاو آرامش میداد ومن بالاخره نتوانستم بفهمم که چطور با نوشیدن شیر قهوه ناراحتی و دلتنگی تاشی از دوری وطن وهسرش «جولیتا» را تسکین میداد. هروقت وارد آپارتمان ما میشد» شروع کدی به ماساژدادن زانوهایش و میگفت : «هروقت غصددار هستم زانوهایم در کر جولیتا را میخواهم». پرشیلا هروقت او را میدبد آنچنان بهطرف او میدوید که من پا دیدن «گرتا گاربو» چنین کاری میکنم. ازشوخی گذشته «فلینی» درآنزمان ایداً ربطی به« گرتا گاربو» نداشت ومثل امروز پصورت يك «ابنیه تاریخی» درنیامده بود. در بعضی مواقفی مثل بچههای معصوم و بیگناه شروع میکرد به گریستن, مانند گربهای که در پار هتل پلازا کرد. علت گریه کردنش این بود که منتقد روزنامه «نيوبورك تایمز» درباره او بد نوشتهبود واورا يكآدم دیوانه باشهامت معرفی کرده بود. اتفاقاً بخاطر همین شهامت با يث زن موطلائی که رفیقه يك گانگستر بود. دوستی برقرار کرده بود و گانگستر هرروز به هثل تلفن میکرد ومیگفت: *و [ذ [[ذ۷ 1 واز آنجائیکه فلینی انگلیسی نمیدانست» هميشه درجواب گانگستر میگفت: ۳ ۷6۳7 را[۷6 ۲۷۵۲ و بدینترتیب شهرتش را بعنوان يكآدم با شهامت بیشتر تثبیت میکرد. ولی اینشهرت نا زمانی دوام پیدا کردکه من برایش توضیح دادم که "امه [ع1 [[۱1 [* بعنی «ترا میکشم» . نیم ساعت پساز این توضیح» فلینی سوار برهواپیمائی " بودکه بهسوی رم حرکت میکرد!
«فلینی» اعمال دلیرانه دیگری هم بانجام میداد» مثلا" شبها شروع میکرد به گردش در «والاستریت» و با حالت يك دزد» باانكها را تماشا میکر د» نا اینکه پلیس نسبتبهرفتار او مشکوكگ میشود واز او میخوا هد که مدار ک شناسائی اش را ؛ارائه ادهد ولی اورا با وجود نداشتن کوچکترین مدرکی بازداشت میکنند وتا ساعت صبح در اتاقی زندانی می کنند و در تمام این مدت فلینی تنها جملهای را که بهانگلیسی میدانسته فریاد
هیر
آه جولیتا » من
صهناهع1 فممحصع وتصناله۲ معتیع0ع۳ صرح 1 11۳660
ساعت + صبح يك پلیس ایتالیائیالاصل که خنا میداند فیلم «جاده» فلیش را دیده بود بشمحل کازش میآید و صدای دادوفریاده ای «فلینی» را میشنود و بهاو میگوید : «اگر واقعاً فلینی هستی آهنگ فیلم «جاده»را باسوت برایم بزن». فلینی باصدای مختصری که بعداز آنهمه دادوفریاد برایش پاقی مانده بود » آهنگ فیلم را با سوت برای افسر پلیس میزند. افسر پلیسنمیتواند] هنگ «مارش»را که يك "1۷16400 است تشخیص دهد و در نتیجه «فلینی» یرای اثبات «فلینی» بودن مجبور میشود تمام موزيك متن فیلم «جاده» را با سوت بنوازد و آنوقت پلیسها از او معذرت میخواهند و او را با موتور سیکلت واتومبیل
۲۸۱/۵0۶ ۷۱ 0008
فدر یکه فلییی ۱
مشهود ترین کاد گردان ابتالیا
نوشته : اور بانا فالاچی ترجمه : هوشنگ بهارلو
وصدای سوت مخصو ص|تومبیلپلیس تا درهنتل همراهی میکنند. «فلینی» در آنزمان واقعاً آدم دوست-داشتنی
مین وقتی برای مصاحبه بسراغش رفتم » کمی کمتر دوست داشتنی بود! مثل هميشه به من سلام کذرافه مل
همیشه» بمحض دیدنم» زیر بازوهايم را گرفت و ازروی صندلی بلندم کرد ویعد شروع کرد ازسرتاپايم را به تسین وتعریفکردن وگفت قسم میخورم که اگر با «جولیتا» ازدواج نکرده بودم فوراً با تو ازدواج میکردم ویعد گفت: «راستی ما در نیویورك بههمدیگر علاقمند نشدیم؟ آه» که چه حماقتی مرتکب شدم» بعد» تظاهر بهفراموشی میکرد. درواقع» حتی بهعنوان يكبار هم که شده درمدت اقامتمان در نیویورك کوچکترین عمل رومانتيك وکوچکترین اظهار علاقهای ازطرف او به من نشد و او مرتکب کوچ همسرش نشد. درا نموقع که برای انجام این مصاحبه پیشاو رفته بودم فیلم «زندگی شیرین» را ساخته بود و همه او را با شکسپیر مقایسه میکردند و «فلینی» باوجود آنکه صريحاً اعتراف نمیکرد ولی ازاين مقایسه بسیار مثعوف ومفتخر بود. خطوط صورتش کمی شبیه صورت «موسولینی» شدهبود. چشمانش درشتتر مینمود و از حالاتش معلوم بود که دیگر نمیتوان شوخیهای سایق را با او ادامه داد. اتفاقاً خودش از پایان تعریف وتمجیدهایش این مسئله را بطور مبهمی بعمن فهماند. به من گفت که فقط بهخاطر آ"نکه مصاحبه کننده «وریانا فالاچی» است حاضر بهانجام اینکار شدم. «فلینی» وقت زیادی برای مصاحبه نداشت و میبایستی اینکار را
پن خیانتی نسبت به
بههنگام صرفغذا انجامدهم وبهمینعلت مرا بمرستوران دعوت ری
خیلی کوشش کردم که این برتامه وحشتناك را منتفی کنم. ضبط صوت من با برق کار میکرد وپریز برق در کنارمیز ما قرار نداشت. کوششهای من بهجائی
نرسید. با در رستوران و پا درهیچ محل دیگر وهرگز. بنابراین تنها کاری که میتوانستم اانجام دهم این بود که میز دیگری پیدا کنیم که بهپریز برق نزديك باشد. همین کار را هم کردیم وضبط صوت را میان بشقابها وکارد وچنگال و قاشقها و دستمال سفره وظرف نان جای دادم. به محض آنکه مصاحبه را شروع کردم سیل تلفنها آغاز شد وهرچند لحظه با دهان پر اورا برای
جواب دادن بهتلفن صدامیکردند ومن درمیان تلفنهای"
بیشمار وصدای کارد وچنگال» بطریها و سروصدای غذاخوردن حالت آدم چلاقی را پیدا کرده بودم که میخواهد بهرتحوی شده بدود. و با شنیدن گفتگویمان که روی نوار ضبط شده بود» چنین نتیجه و مکالماتی دستگیرم شد : «پا این فیلم میخواستم بگویم .۰ .۰ . تو شراب مینوشی یا آب معدنی؟ من آب معدنی مینوشم. آنهائی که صحبت ديالكتيك عرفانی میکنند . . نه من شراب نمیخواهم» خواحهش میکنم يك «استيك» بدون نمك برایم بیاورید . . . وچقدر احمقانه است که انسان منکر حالت اسرارآمیز .۰ .۰۰ وبعد از کمی سکوت» نمیخوری؟».
بدون تردید چنین مصاحبهای نتیجه نداشت . «فلینی» حرفم را قبولکرد و از آنجائیکه من «اوربانا فالاچی» بودم قرار شد که فردا ساعت ۱۰صبح به هتل من بیاید. بهاو گفتم ولی فدرربکو, درهتل ما را راحت نخواهند گذاشت. در جوابم گفت : هه کسی مزاحم نخواهد بود» اصلا" میایم اثاق تو.
اتاق من در هتل «ا کسلسیور» بزرگ نبود. يك تختخواب دونفره دروسط اتاق قرار داشت که تمام اتاق را اشغال کرده بود و از آنجائیکه میدانستم تختخواب چه عکسالعملی درفلینی ایجاد میکند و با دیدنش فوراً بهفکر خواییدن واستراحت میافتد اين بود که ازمدیر هتل خواستم که يك آپارتمان که يك سالن هم داشته