We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.
Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.
که تقریبا باندازه يك سالن رقص است» .
و
سر ۲
ت
۸ ۷
این دفعه میبخشمت
اند دراختیارم بکذارد وبرای آنکه علت این تقاضا را روشن کرده پاشم گفتم که «منتظر فلینی هستم» . «فلینی» خانم فالاچی ؟» بله البته . «آپارتمانیرا در اختیارتان میگذارم که قبلا" یکی از سلاطین عشهور و بزرگ درآن اقامت داشتهاند که سالن کوچکی دارد بدرینتر تیب به محل جدید منتقل شدم ومخارج اقامتم درهتل بهطرز وحشتناکی بالا رفت. در ساعت وره صبح روز بعد . درحالیکه بسته سیگار روی يك میز دیگر قربار داشت و ستخدم هتل برای قهوهآوردن آماده بود » انتظار ورودش را میکشیدم. به ستخدم هتل هم سفارش کرده بودم که «قهوه آقای فلینی باید غلیظ وگرم باشد».
. با اینهمه تهیه وتدارکی که دیده بودم حالت مردی را پیدا کرده بودم که زنی را بتور زده ومیخواهد از او
دلبری کند وشگفتیها و اسرار سکس را برایش فاش سازد. برای بوجود آوردن چنین فضا و حالتی فقط موزيك کم داشتم . ولی ساعت ۱۰ شد و از فلینی کوچکترین خبری نشد . ساعت یازده ويك بعدازظهر و ۲ بعدازظهر شد ولی از فلینی خبری نبود. ساعت مرج بعدازظهر درحالیکه از گرسنگی داشتم میمردم و داشتم با بیسکوئیت و چای شکمم را سیر میکردم تلفن زنگ زد. فلینی ,بود : «عروسك من» خوشگل من» عثق کوچولوی من. ازامرروز صبح میخواستم بهت زنگگ بزنم که بکم کمی دیرتر میم ولی نمیتونستم پیدات کنم.. آخه عزیز من» جان من» اصلا" ميشه فهمید تو کجائی» کجا میری» هیجوقت که تو هتل نیستی. خب وساعت ه میام پیشتوء نه يكدقیقه دبرثر ونه زودتر
درحالیکه حرفش را باور کرده بودم گوشی را 8 وی ن گذاشتم . که فلینی دروغگوی بزرگیست ولی فکر نمیکردم که اینبار بهقول خودش | کند. ۳ پخورم.
ات کین مد عقوت ی
درپان در با لبخند پرمعنی گفت : درجوایش گفتم که ساعت ۵ اینجا خواهد بود. ساعت ه شد ولی فلینی نیامد. ساعت + هم نیامد. ساعت ۷ هم نیامد وساعت ۸ نیامد ودرحا لیکه شالن رقص آپارتمانم در هتل درتاریکی فرورفنه بود» من ناراحت وبیصبرانه درانتظار بودم. ازهمه بدتر عصبانیت مدپرمجله را هم میباستی تحمل کنم که مرتباً از میلان تلفن میکرد ومیگفت : «خب, بالاخره آمد پا نه؟»» تلفن زنگی زد: «عروسك من» خوشگل من» عشق کوچولوی من اوریانا کوچولو » دختر من . . .». يك. گرفتاری غیرقابل پیشبینی مانع از آمدنش شده بود و ازاین بابت بسیار دردمند و ثاراحت بود. که البته منهم بهخوبی درك میکردم که او آدمی باست با حزاربان گرفتاری و !گر با مخص دیگری جز من طرف بود بدون تردید میگفت که نمیتواند بهاین ملاقات بیاید و بازهم جای شکرش اقی بود که با تمام گرفتاریها قربار ملاقاتش را با من بهم نمیزد . بهرحال قرار شد همانشب, درساعت بازده در تمایس صوتی فیل درعیاان دکوتا ح گر را ملاقات کنیم. به فلینی گفتم : گوشکن فدریکو؛ دو روز است که کارم خیلی عقب افتاده. اقلا" دو روز است که در کارم تأخیر کردهام ومدیر مجله بخاطرآنکه هنوز این مصاحبه را پرای این شماره مجله دریافت نکرده بسیار اراحت است . ببین فدریکو » اگر ...» «آم» توچطور بهقول من تردید میکنی ؟ ! ؟ چطوز میتونی غکر کنی که من به محل ملاقات نمیایم ؟ ! ؟ این حرف تو خیلی توهینآمیزه » تاراحت کنندهس».
ساعت پازده شب شد و من با ضبط صوت مقابل
استودیو در خیابان مارگوتا منتظر فدریکو فلینی .
«پس فلینی چه شد؟»
کار گردان مشهور ایتا لیائی هستم . میدانستم که: او در
ساعت پازده نخواهد آمد. باوجود این انتظار میکشم. میدانستم که حتی نیمهشب هم نخواهدآمد ولیانتظارش را میکشم. میدانستم . که ساعت بك بعداز نیمهشب هم
از 1 2 يك ساعت؛ ۳ ِِ دوساعت» دوساعتونیم گذشته بود وفیلم بها خر رسید. مردم از سالن نمایش فیلم بیرون آمدند. کمی درهوای آزااد وبیرون ساختمان دریاره فیلمی که دیده بودند . صحبت کردند و بعد حرفهایشان تمام شد و بهتدريج آن محل را ترك کفتنده دریان در اهنی استودیو را ۱ بست ومن در پیادهرو و با چشمانی که از شدت خسنگی میخواهند بسته شوند و با پاهائی که دیگرقدرت ایستادن . جر این میان 1600-00 ها مرتباً با موتورسیکلتهایشان به دور من میگردند و مزاحم میشوند. من بازی ور ادن ۲ میمانم تا اینکه بالاخره يك قاکسی سر میرسد و من سوار میشوم. ساعت بكونيم بعداز نیمهشب شده بود ووقتی وارد هتل میشدم بهنگهبان شب گفتم در اولین . پرواز حواپیما بهمیلان برابم يكجا رزرو کند. دراناقی هتل مانند يكك موجود نینهجان روی تختخواب افتادم . وفوراً بمخواب رفتم و با زنک تلفن از خواب بیدار شم وصدائی که حالت آواز داشت میگفت : عزیزم » عثق کوچولوی من» اوربانا , دخترك من» چرا نیامدی» . درجواپش گفتم: « برای اینکه باید حر کت کنم.میبایستی که چمدانم را بیندم. فردا ساعت حشت صبح هواپيمايم حرکت میکند». «اتفاقاً هواپینای منهم فردا ساعت ۸ حررکت میکند. میپینی چقدرخوب شد؟ راحت. شدیم» نه ؟ اینطوری توی هواپیما با هم صحبت می کنیم» . شاید دیگر گفتنش بیهوده باشد که سرساعت مقرر در فرودگاه حاضر نشد وهواپیما را از دست داد. عد . زیادی از خبرنگاران . فیلمبردارها [ عکاسها. از تلویزیون و جراید در فرودگاه میلان انتظارش را می کشیدند . تهیه کنندهاش يك کادیلالد با راننده به . فربود گاه فرستاده بود. وقنی هواپیما به فرودگاه م5 رسید» عکاسها بطرف پلکان هواپیما هجوم آوردند که از او روی پلکان عکس پگیرند ولی جز من و دو آمریکائی اهل او کلاهماء چهارنفر فرانسوی وچهارتفر ابتالیائی آدمهای دیگری از هواپیما بیرون نیامدند و فلینی ساعت ۱۲ همانروز وارد فرودگاه میلان و من ازطریق یکی از دوستانش پادداشتی برا ِِِ و او را بهجهنم حواله دادم» هرچند که اگر به چهنم هم بخواهد برود با عدم استقبال رویرو خواهد شد. ِ بهخاطر داشته باشید که ایتالیائیها » چینیها 7 نروژیها» مکزیکیها» فرانسویها, حندیها, مر ومردم گرتنولند همه مردم روی زمین هستند وتا وقتی که فدریکو فلینی مانند يك حیوان کدی ۳ نشده او را بهجهنم حواله نمی کنند وقتی او عصبانی ۲ میشود» پدر» مادر» خاله. عمو» مادربزرگ» پسعموها, بط پسر خالهها» را تام میبرد و بهشما یادآوری می کند که او يك کار گردان؛ يكهنرمند و يكهنرمند بسیاربز رگ . است واز دولت سر همه اينفضیاتها حق دارد که زیر 3
ندارند 6 بهانتظارم ادامه 4 میدهم
۳
قول وقرارهایش بزند» حق دارد که هم هواپیمائی را که میخواهد از دستبدهد و هم هواپیماها وظیفه دارند . که منتظر او شوند. زیرا هرکدام از ما وظیفه داريم . که انتظار او را يکشیم. در اداره روزتامه بودم که . تلفن کرد. آنچنان فربادی میکشد که همه صدای او را 3 از گوشی تلفن میشنیدند..با دادوفرباد میخواست بخاطر . بیاورم که او فدریکوفلینی کارگردان» هنرمند وهنرمند . بسیار بزرگ است. و همه موظف هستند که انتظارشرا # بکشند زیرا که او "تمامعتنه صمتلها؟ عبمصصو؟ 3
ات 1 2 1