Cinema - Tehran International Film Festival (April-May 1977)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

» کناه خصوصی 2 نقو ای عمومی » « میکلوش بانچو » از : فریدون معزی‌مقدم ۱ شوری پهناور دردرون جنگلهای انبوه درختان پیر وسال‌دیده همه درسبز سرسبز . در عمق سبزه ژارهای انبوه قصری‌ست . صدای موسیقی می‌آید . موسیقی سرزنده سرخوش . سوارنظامان در نیم‌تنه‌های] بی‌وسیمین؛ رامشگران سپیدپوش برسکو به رآمشگری» و .۰ .۰ . تمام برهنه جوانی باتبسم بی‌وففه » درو نآب می‌جود. بیرون می‌آید . تپانچه‌ای‌بدست می‌گیرد وبسوی آسمان شليك می‌کند » و با ترزا زنی‌که زمانی دایه‌اش‌بود به‌مغازله وموافعه‌ای‌بعید وشوخ‌طبعانه مشغول می گردد.. او وارت تخت ویار گاه است ‏ بار گاهی که دیگر وجودندارد» درعصری که فقط درافسانه‌های جن‌وبری وایرت‌ها زنداگی را ادامه می‌دهد. والسها . پولکاها وطنین شهپورها ما را به دنیای «یکی بود یکی نبود» می‌برد .«دراین منظر هماهنگ سرخوش کودکانه نخست با وارث " تاج ونخت » دایه پیشین او وخدمه قصرروبرو می‌شویم سپس بندر یج شخصیت‌های‌دپگرداستان " وارد می‌شوند . زوجی از راه می‌رسند : «دول» و «سوفیا» آنها جوانند وزیبا ومنل دیگرانآنها نیز همیشه پرتسمند . آنها بیکدبگر نشسنه برتابی لبخند می‌زنند » آنها وارث تاج وتخت را دراغوش‌می گیرند.انهادوستان» عشق‌ورزان: هرد کان آوشر کای‌جرم سر ارشد اهر اتور ند. آنها توطنه‌ای کت خورده را علیه امیراتور پشت سر دارند. هم داستان‌هایشان به‌بند افتاده‌اند ودستگیری خودشان قریبالوقوع ونرديك است. ژنرالی با ملتزمین‌اش ازراه می‌رسد. اه آنها را دستگیر نمی کند. فقط به وارث می‌گویدکه پدرش, امپراتور» اور درپایتخت می‌طلبد چرا ؟ شاید برای سرپوش گذاری برفاجعه » برای‌پرهیز ازمحکوم کردن پسر توسط عامه . برای دوری ازپذیرفته شدن این اندیشه که پسر امپراتور برعلیه پدر خویش توطنّه می کندشاید به‌این خاطر که حکایت پسرمسرف را برایش بگوید ۰ ۰ . یا » پاوه‌ترین فرضیات ‏ به‌این خاطر که بگویدا پسرش مهجور ودیوانه است . اماژنر القصررا بعدازش کت درشوخی‌های ولیعهد تر کودکانه جوانها وخوارشماری «قدرت» . بدون ی «دوك» ۰ «سوفیا» وولیعهد قصر را از دهاتی‌هاء ۲ کروبانهای سیرك رقاصان تماشایی, اشرافزاد گان جوان لبریز می‌سازند و کم کم آنها ها مطه هر و در هی تن‌ورزی » عشق برای همه شیوه طبیعی رفتتار می‌شود » لحظه‌ای از «شورش وحدت یافته» علیهآداب‌ورسوم پدران» فاجعه‌ای که قصد 3 قصر وشیوع دارد . احوالی ۲ گرژنرال وملتزمینش وباضافه دومشاور مذ‌هبی باز گرده تا وارث تاج ونخت‌را ۳ کندا اشرافزاد گان جوان که دراین فاصله مبدل به تکهبانان «هرج‌ومرج هماهنگت» شده‌اند به‌او اجازه بردن شاهزاده زیبایشان را نخواهند داد وپیش ازآنکه اورا بیرون بیندازه روی‌گاری : گاه درازش خواهند کرد لباسش را درخواهند آورد ویرصورش ماست"امیر آتور خواهند زو : بعد » فراز قصر قصه‌های جن وپری را مه می‌پوشاند» میهمانان‌پرسر وصدا ناپدید می گر دند» پیاده قراولان وخدمه وا کروبانهای سپرك از آنجا می‌روند . سربازها می‌آیند . درزمینهای اطراف قصر اردو می‌زنند صبر می‌کنند. درداخل قصر‌وارت تاج و تخت دابه ی او » دو لك سوفیا وماری درانتظارند نا تا شو ند. آنها خودرايرای‌يك محا کمه که امیدوارند حنحالی شود اماده ماکان ۰ و بسالامتیافتضاحی ته امپراتوررا مجبوربزندانی کزدن آنها خواهد کراد می نو شند. ژنرال ومشاورین مذهبی‌اش همراه با پنج مرد درلباس فراكك به‌قصر بازمی گردند. بلق‌وزیر کابینه نیز می‌آید. روی زمین که دبگرسیز سر سبز نیست بلکه سرخ وپائیزرنگ است » مردان جدی ۰ وانعطاف‌ناپذیر اشارات ردوبدل می‌کنند » قدم می‌زنند » رژه می‌روند. وبك روز صبح » صبحی در رچنین درخفقان مه » پنج مرد فرالگ پوشیده درحالیکه پنج با نچه سیاه دردست دارند به آندارونی قصر داخل می‌شو ند. روی میزی پیچیده درچلوارسفید » وارث . 0۲۷ ۷/121 ت۷۲ علاط