Cinema Star (March 1959)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

اینجاو آنجا روی دیوارهاءقاب‌عکس هائی بچشم‌میخورو که بجلوه ر نك‌سبز ملایم دیوار می‌افزود از این گذشته نظافت مفرط و قابل توحبی ازهمه چین مهبوه بو يك‌جرعه‌دیگرقهوه..و انگشتهای من‌بعادت سالهای دراز درجیب‌پیش سینه پیراهنم داخل شد وازدرون یك بسته‌سیکار»یکیرا بیرون کشید در آن حال که چشمم روی تصویر قاب کرده «اینشتین> » با آن‌چپر. اندیشمند وغمزده‌اش‌بازی میکرد» سیکارر | پلب گذاشتم» دستهای‌بطور خودکار؛ کبریت‌بغلی‌را کشود» يك دانه کبریت جدا کرد » آتش‌زدو به سرسیکار چبانید بايك عمیقی‌دود را به‌ریه فرستادم و لحظه‌ای بعد » بارخوت وسستی دلپذیری انبو‌دود را دره‌ضا رها کردم . دست سنگینی باخشونت برشانه ام فرو افتاده‌چ رخیدم وچبرءخشهکن نگیبانی را دریکی دووجبی صورتم دیدم". چکارداری میکنی» حضرت آقا؛ صدای خشن و غضبناك او در کوش من پیچید ‏ امااخذ مفیومی از این جمله و ساختن جوابی حِ برای‌آن رای من محال بود . وحشتی دیوانه کننده دريك لحظه وجودم را تسخیر کرد » دهانم بلافاصله خشك وتلخ‌شد و احساس خر 1 ردم ثه‌کامللا ازدست‌رفته‌ام... نگیبان هم چنان در انتظار جواب با نگاهی خرد کنذ » صورت میا جستجو میتکرد » درآن چند لحظه حیرت و هراس یکدفعه وضع خودم را دریافتم .۰ اگر قرار بود سیکار کشیدن آزاد باشد » دود دو هزار سیگار معلوم بود که در آن صنحهم۵۸ هریت ۷ ۱ تاانجای داستان : ۱ 2 آرنی جارویس > » محبوس زندان مخوف ۳ «سان کونتین > حین کنراندن دوره حبسی خودمرتکب جرمی‌می‌شود که محققا مجازات آن اعدام است .مقامات مسئول‌زندان هنوز مجرم اصلی‌را ازبین زندانیان پیدا نکرده اند ولی « آرنی> میداندکه بزودی بسراغ وی "آمذموبه اطاق کاز روانه‌اش خواهند کرد وی تنهاراه چاربرا فرارمیدااد » فراری که باید در ظرف سه چبارروز هرطورهست صورت بگیرد ... «آرنی» برای انجام این مقصود از برادرش «بن> ونامزدخویش«روت> کمك میطلبد. آن دونیز به درخواست وی پاسخ‌مثبت داده وسایل فراررا فراهم میاررند ۰ «بن> طبق‌نقشه قبلی‌نیمه شبی خودرا بداخل زندان رسانده و لابلای توده‌ای از جعبه های خالی چوبی مخفی‌میشود . صبح روزبعد « آرنی > برادرش جای اورا درمیان جعبه‌ها اشغال میکند و< بن» برای اینکه غیبت وی‌محسوس نباشد » خود درسلول مخصوص برادرش جاي می 7 ۱ موجه ج هجو جروج وج وج مج وج وج رم جوم هجو فضا چه میکرد ۰ اما حالا هوای سالن کاملا روشن و تمیز بود» و در بن‌آن جمع چند هزار نفری و در (سی بودم که‌سیکار روشنی‌دردست‌داشتم. این سیکار يك دفعه مثل اخگری فروزان در دست‌من‌محسوس شد » آن را باعجله در فنجان قبوهام فرو بردم وصدای .«هیس> خاموش شدنش ر اشنیدم. ناگپان از انتب‌ای دوردست تلار » صدای رسا وزنك دار جمعی از زندانیان مثل زوزه طوفان در چباردیو اري‌بیچید: هوووو...هووووا. نگیبان نگاه خشمناکی بان سوی تالار افکنده بعد متوجه من گردید » دراین‌چند لحظه تاآن‌جا آن تالار وسیع من یکانه عصی 2 که مقدور بود خودم راجمع کرده بودم » حالا درمقابل نگاه آتشینش فقط می‌توانستم این دوسه کلمهر ابا صدای‌لرزان‌جور کنم: معذرت میخواهم نفهمیدم. چند لحظه دیگر؛ در حالیکه "کوش و کردنم جددت داغشده بود تحمل کردم » مدتی در سکوت مرا پر انداز کرد بعدیر سید : اسمت چیست: ؟ اب دهانم را فرو بردم و کت جارویی این بار تفریبا همه زندانیان از اطراف تالار بصدا در آمده جودند: هی هو .هو هو1 تگهبان سری تکان داده بیاعتنا به غوغای اطراف گفت : ک خیلی خوب کارت‌هویتتر | دست کردم کارت را از جیب پیر اهنم رون کشید. باو دادم . عکسی که براین‌کارتچ-بانده‌بودند عکس« آرنی> بودولی میذانست مکه این عکس مرا لو نخواهد داد نه اینکه من و« آرنی> کاملا شبیه هم باشیم ولی يك شیاهت برادرانه‌ای بین ما وجود داشت,که اختلافانش درمورد عکس قا بل‌چشم پوشی بود... نکهبان فقط نگاه کوتاهی به کارت انداخت وآنرا بمن‌پس‌داد : -اجنطور که کار تت نشان‌میدهد تو مدنپاست مپمان ما هستی » پس چطور شده که هنوز بء‌فررات آشنا نشده‌ای؛... جواب‌بده چرا سیگار می کشیدی؟ صدای فریاد زندائیسان مثل زوژه‌ی طوفان درچپار دیواری‌آن سالون عظیم می‌پیچید؛ امانگپبا عصبانی که همچنان درا تظارجواب چشم بمن دوخته بودبااین «هو> ‏ ها ازه‌یدان درنمیرفت در آن حال که میکوشيدم عذری بهر حال برای . خطای خودم بتر‌آشم از گوشه چشم دیدم که نکپبان دیگری به همکارخودنزديك شد و تقریبا پشت سرمن‌ایستاد» باز چند . ثانیه مکث کردم و بعدباصدای آرام وپوزش‌طلبا نه گفتم : ك حواسم پرت شد‌بودءرفته بودم توی فکرومتوجه نبودم دارم چکارمیکنم»معذزت میخواهم. نگیبان بازچندلحظه دیگر نگاهش‌را روی صورت‌من‌نگاه‌داشت شماره ۳+۴