Cinema Star (March 1959)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

وبعدسر برداشت وخطاب به‌زندانیان که هم‌چنان درحال همهمه بودند فریادرد: 2 نیا 125 وهمهمه آنا تخفیف یافت » نگاهی‌باتسلط وخشم‌باطراف انداخت » ولی من‌بوضوح اطراب ۳ در پشت این جسارت ظاهری خواف‌دم. این: يك مشت "نگهبان درمیان جمع چندین صد نفری زندانیان حکم چنداسيردريك | نبار باروت ر اد اشتنده‌ومن‌بی‌ملاحظه بامشعلی بدرون این انبار دویده بودم. سرمرا روی سینه خم کردم و درحال ی که ازنگاه کردن بساطرافم عاجز بودم » منتظ نشستم » مفتظر درلحظه‌ای که مرابرای مجازات بخو انند. میدانست م که در این لحظه » لحظه‌ای که من‌بنحوی ار انحاء در بين این‌مردانآبی پوش مشخص و متمایز بشوم همه چیز ازدست رفته است » تکاهمرا بهته سیگار ی که درفنجان فبوه مچاله‌شده بوددوخدم» نمیتوانستم باو رکن مکه يك‌پك باین سیکار میتوانست مرا به‌چندین سال حیس در این زندان خنقان آور محکوم سازد.. اما اين‌يك حقیقت آشکارومسلم بود . يكت دفعه متوجه‌شدم که‌مردان . «مکی‌در اطر اف من ازجا بر خاسته | ند اکر این امر با اشاره یا علامتی صورت گرفته بودمن ندیده و نشنیده بودم» بهرحال من‌هم با يك حرکت ازجا برخاستم وحون دیدم سایرین همه در حال جمع کردن ظروف غذایشان هستند» من نیز ظرفهای خودم را درسینی رویپم گذاشتم و منتظررماندم که ح کت بعدی‌سایرین را دنبال کنم در این لحظه متوجه شدم نکپبانی که چند دقیقه پیش پشت سبرمن| یستاده‌بودهنوز ازجای‌خودش تکان نخورده است؛ این امرتوجه و کنجکاوی مرابرانگیخت» باحر کتی کرد تجلب نظرتکنیرویم رابطرف اوبر گردانم‌ونگاهی‌سریع بچهره‌اش انداختم . این‌مرد » «نواو> » همسایه‌ی "ما درشهر کوچك «میل‌والی؟ بود. اد ی « هلو جارویس؛» این جله را خیلی آرام و خودمانی‌اد| کردو يك‌تبسم نیز هم راهش شماره۲۰۴ ساخت.همان تبسم موذیانه‌ی قوامبا طمن وتمسخر که آنشب جلوی در خانه‌مان» برلب هایش دیده بودم. برای من‌جواب دأدن‌به سلام یاتبسم اوغیرممکن‌بود» در وحشت غرق شدم » از خودم وآنچه در اطرافم بود يك دفعه جدا گشتم و فقط آن هراس فوق‌العاده برایم محتوس بو که ناخود آ کانه‌هرثانیه منتظرحمله م رگبار قاطعش بودم » و بهمان حال ایستادم» دیگرهمه چیزتمام شده‌بود» همه چیز... «نووا» با سر بطرف 7 اصلی‌سالناشار کردو باهمانلحنآ رام کت راه پیافت ۰ ومن‌مثل‌عروسکی براء افتادم» قدم‌هایم یکی‌بمد ازدیگری جلوی ه مگذاشته میشد ومرا درطول‌سالن پجلومیکشید» احتیاجی‌نبود به‌پشت سرم‌نگا 5 انم که بمینم «نوو» بفاصله ی بی دوقدم دنبالمن میا ید . به در بزرلخروجی‌نزديك‌شدم» کنار دريك لکن‌بزر آ هن یگذاشته بودن د که هر‌رکتی بمقابلش میرسید ظرفهای غذایش را درون آنم یخت واز درببرون میرفت ؛ من نیزچنین 2 بمد ازطی‌چند راهرو؛ وقتیکه واردمحوطه «بند> شرقی» و اردبند خودمان شدم؛ ب رکشتم ونگاهی به پشت سرم انداختم » «نووا>با يك اشاره سردستور دا دکه‌براهم ادامه بدهم ومن‌بدون کوچکترین اراده » از نخستین‌نردبان فلزی شروع" ببالا رفتن کردم درحالیکه«نو. |»همچنان با فاصله اند کی‌پشت سرمن‌بود. چه خوابی‌برای من‌دیده‌بود ؟ با من میخواست چه‌بکند؛ این زا نمیتوانستم دریابم»اما در آن‌لحظات کشدار دلبریز ازوحشت ومرك در آن‌حال که‌پیکر لرزانم را ازپله‌ها بالامیکشیدم‌تکلیف خودم را در اين جریان فهمیدم؛ فهمیدم که درچند لحظه بعدی باید چه بکنم... نیمی از ذهن مرا وحشت پیرحمانه تسخیر کرده بود » اما يك جزء دیگر از ذهن‌من» غریزه وشاید ضمیرن-ا بخود من بروشنی‌وسرعت معغول‌تحلیل‌وضع حاضر بودومستقل ازحالت خوفنا ک ی که در آن بودم برای من راه خلاصی‌می‌جست؛ این رام این‌یکانه راءبوضی‌حیرت آوری سریع وساده پیدا شد... حال‌خوب میفهمیدم که چه‌بایدبکنم» پذیرفتن این راه چاره دشوار ونا گواربوه و من از دست زدن‌باین عمل که تنها مقر نجات محسوب میشد کراهت داشتم ولی‌باتمام روخ کردم که این‌کار را خواهم کرد» مسلماو هی رکه شده‌باشد خواهم کزد. بدون ذره آی تردید و تعمق میدانستم که بپیچوجه حاض نیستم بزندانی شدن دراین خانه وحشت ومرك تن دربدهم » این حقیقت را خیلی زود دریافته بودم وبرای من نیزدو آن لحظات فقط همین نکته وسیله و راه آن هر چه میخواست باشد » من اهمیت داشت . نمیتوانستم » ذمی‌توانستم در سان کونتین‌زندانی‌شوم وحاضربودم بهر قیمتی که بود ازاين امرجل و کیری کنم ... شاید در هر کس کمابیش کر موس باق ؛ قدرتی که تاوقتی شرا یط ظپور آنر|ایجاب نکندنرفته ومخقی است آین‌شرایط درزمان جنك برای میلیونها نقر افراد ری کربویشت میا مد ؛ در جنك انسان درهرلحظه با امکان کشتن و کشته شدن هم آغوش است »|ینجاس تکه بی‌تردید ودر نك آدم میکشد ؛ برای اینکه خودش را نکشند‌این امر یکه‌درچندثانیه صورت میگیرد»|ما گذشتن از مرزتهءیم» پیمودن این‌چندثانیه وقدم ود بمرحله ی عمل , چه خوف وفشار وعذابی را بروجود انسانی همواد میتکنن : «نووا» می‌بایستی بمیرد » این حکم وجود من بود » ادامه‌ی زیست من محو شدن او را افتضا میکرد وازآنجا که کوچکترین علاقه‌ای به‌این مر دکاوییذروپست تداشتم بین 2 خودم واو » مرك آورا ترجیی‌دادم .2 نوو|؟میبارستی بمیرد و این تنها رام نجات من و باروشن‌بینی هراستا کی روش کشتن اورا درذهن خسودم یافتم » اصلا مثل اینکه این طریق خود بخود بمن القا شد وازسابق درذهن من وجود داشت » ریرا من بدون تعمق وجستجو آنرا درذهن خودم بیدا کردم 0 یکدفعه دیدم که راه کشتن اورا میدانم » مرگی یدرد سرو ساده و بی مسئولیت برای خودم ... درتمام محوطه‌ی وسیع بند شرقی دو سه نفری بیشتر بچشم تمیخوردند » بعدازشاماغلب‌زندانیان به کلاسپا » ورزشگاهپا » سالنهای سیتما وقسمت‌هایتفریحی وس رکرم کننده دیگرمیرفتند » یکی دونفر نگهبان بند نیزدر آن موقع پشت بدیوارموی اطافك خو که در کف بند بناشده بود داده وتوجه خاصی بپیچ جانداشتاده . باطی چندیله‌ی دیگر به ایوان طبقه سوم وردیف سلول‌های خودمان میرسیدم » در تمام‌طول ایوان سه چبارنفر زندانی پیشتردیده نمشد که[ نپاهمداشتند بطرف سلول‌های‌خودشان میرفتند. همانطور که این چند بله‌ی آخری را می‌پی‌ودم با خودم فکر میکردم که وقتی پابر کف ایوان گذاشتم راهم را بصرف سلول‌خودم اس تسه ری ور و میایستم » آرنخ‌ها را روی نرده‌ی ایوان گذاشته بجلوخم میشوم ومثل کسیکه اراده اش سلب شده و از دست‌رفته‌باشد سرمرا بزیرانداخته وحالت متفکری بخود میگیرم . مسلماً «نووا» نیزا گرقصد صحبت بامر| داشته باشد ناچاراست ازاین عمل من تقلید کند » یعنی او نیز روی نرده بهمس وضع خم شود » کرادر وف دمن اطراف تسه چشم خواهم پائید ؛ وفتیکه مطمئن شدم درتمام طول ایوان طبقه سوم کسی‌مراقب مائیست؛ بايك‌حر کت معمولی دستمالم را ازجیب بیرون کشیده آنرا پیش پایم بزمین مثل ایتکه تصادفا از دستم افتاده باشد » بعد ظاهراً خم میعوم ه دستمال را بردارم ولی درءوض مچ هردو بای «نووا» را چسبیده وبايك حرکت خواهم انداخت ۰۰ اورا ازروی نرده‌ها بپائین سرازیر خواه م کرد ؛ وضع بدن خود اونیز در آن حالت رون تماق خواهد کرد چونکه‌اوخود بخود تاحدی روبجلو مایل‌است » بااین‌حر کت من بکلی تمادلش را ازدست خواهد داد » با سردرفضارها خواهد شد وسه‌طیقه پائین‌تر در کف اسفالت‌شدهی‌بندفرود خواهد آمد این ضربه یقینا دريك آن الا خواهد کشت ومن ... و من خیلی ساده و سریع بايك قدم خود را بدرون‌سلول خواهم‌افکند وبعد که سر و صدای قضیه بلند شد و زندانیبا برای اطلاع اذ چکونگی ام » ازسلولبا بیردن ریشتند منهم‌خودم را بین آنها جا میزنم . (تاتمام) صنحه ۵٩‏