Cinema Star (September 1969)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

جر یارفی « ند 6 هیه که شده است را خودش الوم می‌خواهد.. با ب‌حال.اودا نیش ازهمه‌ی ها در بارتان (ادمی ویند. می‌شنامند. «آذر» اکتر یس غمو ی میلما‌ماست. از او خواستبمه براکا شعاده‌ی‌حاضر: خووت‌تر باوی خودش بو پدد, و پشت [نچه که اف است: نو داقعاکی هستی! زك برکازه بر برای خودم از دی چه میطلبی 1 تک چرا ؟ تچ آچهرا مر‌جویی نی‌رایر 6 شابد. سختتیرک 4 خبیز بهتر تیت‌کمی آسان بگیری ٩‏ ج سه نه . چوزهای آمان وارذاندا نمی‌سندم.آ نج بری بپاشی حرف بیعود باید اوزش داخته باغد آذرشیوا ۶ 60 8 فکر تمی‌کنی اباعلودی هر گز چیزی بدست نمسی آوری مه یست که چیزی‌بدست میآورم یانه. زیراغیال هر چرزی ارحقبقت وجود آن ذیباتر 8 منفلورت چیست؟ چس عط ر کل رابیش‌ازخودآث دوست‌دا 8 اگر این‌که هستی نبودی ؛ میخواستی‌چه؛ عس مرغ ددیائی لا چاچیزها لی داددست دادی؟ «شازدهکوچراوه: «برف» و هگلیج» عشق داچماود تفمیرهی‌کنی! چس به آدماحای تهائی میدد. یتی‌انسان‌! اژخووش جدا میساژد وحقیر 8 بس نمیخواهی عاشق‌باشی؟ جس |گرممتوق خدا باخد, متهم بندکیرا دوست خواهم تو ازز ندی بریده‌لی؛ چراا چپ هیچگاه پروتدیاحای تکرده‌اب در نظرمن ونیا عادیی‌است لیر که کز بمن تعلق‌نداشعه وتخواهند داشت‌دوست‌بداده اوه گر ت داشتن‌ندهی, حسرت او ۱ بملاوه اکرتن به‌ووست واشتن‌ندهی, حسرت اژوست تمز تعواعی داشت. 8 بااین عقایدیکه نوداری حتما همیثه‌احماس‌تتهالی میکنی ٩‏ ج س هر کز. زیراپاخودم هستم اصو لا ذ ندگی‌دا چگو نه تعببر مي‌کنی و چراابنطور بی‌تفاوت از کنار آن میگذدی ددحالبکه ز نده هستی وز ندگسی میکنی مثل‌هر آدم دیگرا ج یله اینظاهر امراست,زنده هتم ژندگی میم چون دیگران اماددقلبم درفکر وروحم نهچون دیگران (همان گونه که گفیم زر ند گی‌وز نده بودت یك‌چیزعاریعی‌است‌چوت مه چوز های دیکر) ققط بمن‌ونو این‌اجازه داده شده که لحطاتی‌کوناه تماشا کرش باشیم وچه‌با که بخاطر | پاه‌خورد. آیا ارزش هن بهانقم,پرده‌ها‌تیردوضخیم می آویزم هیتگهاکتیر»بدچشم میزنم و در کنار فلیم حصاری عظررکشیدهام شید بتوانمبایسن ترتيب دنهای بزداك غیالم راتجات بعتم,یاخودم باغیوبانشکران بن لحظات کوتاء خون دلها واندينههايم دنیاگ ی که در آن زین‌ست‌هاء دوراهی‌هاه دنه وئن‌خوردنها چپزی نیست؛ میتوانی بتاژی سوی خورشيد,سوی توره میتوانی سقر کنیب‌ماورای اقق بدون آنکه بدروزها وتبهای کنران فکر نی همچنان مق رکنی. توا حقیقتز ندگی دودافتادهنی ۰ توه خیالپرذازی ددد ایند ای خیالی‌همیش لهی‌دستی ‏ چ من تمیدانم برامتی که وچدضتم فقط | که تجارت‌ژندگی یکتم آرمن تاجفيستم. همانگونه۳ تکه ابر داتماکل موض مم | ب‌چیزی شییه کرد لب روح‌خودرانیافته باشم زیر اهنوذهم همان ترمی‌و؛تعطاف‌پذیری مان کودکید! حفم کردهام. چو آپ گاه میتوانم دريك قعح چای کوچکی است. ند ومیتوان بدلواه خود هر لدظه جم وگامددیا برایم