Cinema Star (September 1969)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

هیا نطو رکه قرلاگفترفرد! فلاخدا تگهدار خدا نگهدار» بهتراست با دواشتها برسم, کیهای ما چر | رسده پودم را.تابتامطلد رسیدم یکیاد پغوانمتابراعفرد! ما آماده من هر کزاوهای لویسن کی تدارم:آما خواش امیکنم «بهی» . داختم وانمام رهائی ازجدله اگر تونموتی تودفترآیبهتلنا . مساحبه بااتخاص متفاوت همینه نطبوعاتر اهمیشه‌دوست برایم توام پاللت‌بوده است ماجرائی‌را که شماها کنو روع بمطا له اش کردیدماچرائی واقیت که برایمن «بهانه» که شی اکترمجلت‌بودهام ودراین تجربه‌سطیوهاتیبدست آودد پیش‌آمده: ماجراهائیکه بوسیله سسدبیر مجلات بوجود آمدمامت. ه یم واما شروع ماجرا فیامرداری‌ظاهرشوم و گر نهوفتر بك‌دختر هفد‌ساله که تاه تاقرداغدانگهدا: يك سری تلاش که بساميف بد-. مترری ناجیزی انجام روز اولی که با آقایسردیر بروندم اودامردی قدکو پاویآ بای »میداد بهرحال مرا کهویدلبشندی‌تحویلم داده و سپس گفت ازخانم مسطالبی دد نشرب خواندم...درحا لیکه باود رما لید بقول آفای مطلق بودم وبدیختانه رگیکدییگی عا لممطپوهاتی هر ماجر اهای کون کوث ۵ر۴ بعده آژناهر حاشرشدم و پشت موزم نشسته و ولتنیم تصاو بر کامیبایست بهگراورازی‌فرستاده گرددشدم. دوز عبت کمسي از شروع از نگدشته بود که آ قای سردبیر «۱ باتبسمی مودیانهودهقا بل‌خویش دیدم ۰ ولی درحالکه دستهایش آبردی میزتارم میگذا نی گفت: وادبهی» ,جقدرخته و تلافه شدم: رأمتی ات میضوام دعوت کم که فرداتب شام مهمات نهم در گوچیاین میکه ازدموت ناگهانیآفاعا سردییرجا خودده بوومردافتم ی‌دادای زن و فرژنه است. معسیرانه نگاهش میکردم که رش راگرفته وگفت: کوچینی‌جای قشدکیه؛ و مجبود تیستی چواب دعوث منو ین حالا دی فتردا صيج هم بن ددحالیکه متنول ارم شدم ته باین‌دءوت‌قر یبا لوقوع دبس مجلهمی| ندیشیدم کهردود ناگی تی آقای :«هوشدك»ومحبت