Cinema Star (October 1969)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

اشاده : درحقیقت این‌هفت دوذ با بهروز ویوری گذشت بح چند که بهروز نبود ,و لی‌همه‌جا حررفش بود ,عکسش‌بود , همه‌جا بهروذ بامابود .اینهم هفت دوز تایوری ای ۳ 2 3 فروچکیده , بمثابه يك فرشته پاك...واین‌پا کی‌وصمیمیت‌وادادم کرد که این‌هفته برخلاف گذشته پوریرا ندیده‌ثی» بی‌شك| گر از نزديك‌با اوروبرو شوی‌باخود می‌گویی شبیه يك‌فرشته است » اشکی که ازچشم خدافروچکیده, پاك وصمیمی‌است بیآنکه خیلی زندگیبش ازدروخ سوشاد باشد. آنروزها, آ نروزهای‌خوب گذشته, آنروزها که بابهعروذ کگسذشت. خنده‌ها یش‌در فضام وج‌میزد ,اما [طیف‌وعاشقا نسه بتویسم ,اکن توانسته باشم ۱ از بهروزشروع کرد ازخدای د لش وا یشکه‌هرشب‌ساعت «هشت» از قص‌شیر ین باو تلفن میکند, از انتظاد کشنده اش‌حرف‌زد, از تیش های قلبش .با آن‌نازی که‌توی‌لب هایش خفته ازعشقش گفت . امروزغمکنانه, سك وتتها توی ادا قش‌می نشوندو به تلفن‌سیاهر نکی "که ضدای: بهروژدا بکوشش هی رساندنتگاه‌میکند . پوری,زیاددوستش‌داری؟ با نوك انکشت کوله‌های بلورین اشکش راچید. نگاهمم بدنیال نگاهش پر کشید که دیدم روی‌تصوی بهروز نشست... تدم از بهروذپرشده »ین شده‌میفهمی ولا بدقلبش, آمیخته‌ثی از نوروبلور ... مهخوام در تدفس‌هوایی که ازوجود بهروذ خوبم باقی ما نده ص فه‌جوئی کنم ؛حتی پونه هارو از اتاق بیرون بردم, میادا باس رو ی ی مان «حوا» روفاس کنن. وقتی حرف موز ددیدم بنش‌تو همه بلند شد , کمی این با آنپا کرد » وازاتاق‌بیرون‌زد ءشاید رفت ,رفتت] در خلوت اشك آ لوده‌اش گرد نبنداشك ,کلو بیاویزد ومقا بل تصویر «بهروز» نشیند , مزه گس |شك را بچشدو از تدها ئی یش بگوید , و از اندوهش...خلاصه کویازفته بودتا پیکرش‌را که‌از سپیدی بانیوه ابرهای بهاد می ما نددر چشمه اشك هستشودهد..و من توی اتاق ,تك‌وتدها «عين غر بتی ها بدرودی‌واد زلزده بودم. به درو دیواری که‌از عکسهای دهر وذ پر بود؛عینهو تنی‌ که خال ی کرده باشند. هنوز نیامده بود؛مه‌شیری ر نك خیال از گوشه ی زر ار مبل ؛ وبدنه دیسوارهای س‌دو 1 با هستگی بلددشد و انگار مرا درخودفرو برد . دیگی من در اتاق دودی نبودم ,ددجزیره‌ثی بودم که بچه هایش کارهای «بزر کتر‌ها» رامی کر‌دند»وسروده آزادی» میخواندند و موشهاوپرستوهایش, مارهاولاگ پشت‌ها یش‌همه با همز ند گی‌میکرد ند. آنحا انکاد من بودم. که بال‌بال میزدم‌واو بود کهمیاً مد . بردیدگان ددشت قهوئی دنکش که مق‌گانها پاسداری میکردند لذت‌موج‌میزد»..وتو آبگینه های چشه‌ش آیه‌های‌عشق. وا و ۳ تنعا بودم ودر کدارم‌جای‌توخالی؛ خنده‌ثی کرد خنسفه‌اش و لوشدتوی‌زورق اب‌هاءابرهایی که‌منو اوسوارشان بودیم. دروغ میگی .کل عشقدو یدبموت آویزون کنم‌وعرو سکت عوونم . تو از س‌زمین ددوغ میای» ازس‌زمین‌تادیکی هاء, هن چی میکی‌دروغه . خندید, خنده زشتی کسرد ۰ تنم‌مورهسورشده تلاش کردم که بگیر‌مش ۰ با دستها یم بادستهایی که‌میلرزید » ولی تلاش‌مذ‌بوحا نه‌بود ,و فیاد کرد.خندیدو فیار کرد هنوزطنین صدایم تو گوشمز نك‌موزد. هرن م۱ سرژمون تادیکی‌هاهستم.س‌زمین ببس رو ۰ نرو: دروغه‌ای شاخدار » دروغهتای بزرك» به بزر گی‌دروغی رنام‌هستی. ولی اینا که مییگی نیستم . صدای پای پوری مرا آذاد کرد؛ مه غایظ شیریر نك خیال دور شده بود» ومن باذ درهمان سر‌زمین؛ باهمان آدمها, دروغو بازددوغ. داشتم بر آش‌ناهه‌مینوشتم؛ منو باید بخشی» میم تورویا زندگی مسی کردم؛ خوب‌شد نبودین. نامه‌را نشانم داد... افتادم اجازه گرفتم ودیدم حرفی نزده هدوز بذش توهم بود. یواشکی و یکهو یاد نامه زیر‌چشمی نگاهم دا ول و کردم روی نامه . نامه‌ثی که پوری‌برای