Cinema Star (October 1969)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

در آن لحظات من بیشتره‌ایل بودم که‌سکوت کنم »نا گهان گفت: عجوبه ماحتی‌اسم‌همدینگ دوهم نمیدو نیم .اسم‌هن افشینه, «افین -م » وشماهم خانم «بهانه» . معمحب‌شدم که نامر ااز کجا مهداند, که خنده‌ثی کرده و سپس گت : -جستجو کردم . از تریاخارج‌شدبمومن که دیگن احساسهیکر دم‌طاقت تحمل هیچ‌چین حتی‌نگاههای گرم اودا اس سس این دارم ,درون تا کسی ثه‌برايم گرفت خسنیدم وتا کسی‌براه افتاد... افکارمعفاوت دست از سم ین نمیداشتند که وبطراه تا کسی معوقف شد ومسافری‌را سواد کرد يك لحظه لحم کی فت از آ نهمه خود سری شوفی تاکسی ء اماچون حوصله نداشتم » سکوت کردم تال ای اه ۳ اق-امعم‌معوقف گشت‌ومن‌بسرعت خودرا بخا نه رسا ندم. وقتی قدمبه درون‌میگذاشتم نا گهان‌يك‌سیاهی اس کوچه باشتاب گذشت . آنشب‌را تا به‌صیع‌درافکار گونا گونی‌سپری کردم . س سسسسس تحت | صبح فردای آذشب ساعت ۵ر ٩طبق‏ معه‌ول هرروز خود دا بدفتر مجله‌رسا ندم» تسازه‌شروع به تنظیم کارها یم کر ده بودم که نا گوان تامنز ناکزد گوشی‌دابرداشتم‌صدای خشن‌وتلخی از [ نس و گفت : -بهابه خانم ؟ 20 -بله, خودم هستم . آنگاه بلافاصله دابطه قطع شد . حیرت زده گوشی دابجایش نها دم‌وهدوزدر حالت‌حیرت‌غوطه میخوردم که نا گهان زنك تلفن اتاق آقای‌سردبیی در فضاطنین آفکند . دلم میخواست‌راه دروع» از رفتم,از مقابلاتاق آقای‌س‌دبیر میگذشتم که طی‌يك|احساس دودو پاشتاس اهامای ی اش صدای گفتگوی يك‌جا نبه‌ثی دابه وضوح‌می‌شنيدم ۰ وصدا صدای سر‌دبیر نبود .۰ -سردبین_ چه‌هینهمه... اصلا؛ نه ...ممدونی, آخه... گوش کن‌تو دستشوگی... یکیاره بخودلرزیدم , گمان کی دم از من‌صحبت میکند کهد نیا له گفتارش‌می | آرام کرد ثه, توسطل آشغال,سه‌تاه نه‌با با کی‌می‌فهمه... آده توکییکی ازسه‌تا . او نطودی که هن‌میکم خوب‌میشه روش کرد. آده دیکه , تو که‌هنو کشتی»هیچکسم نمی فهمه. نه‌یا با حعی اگه ننه بزرك می‌تضی هم بیاد نمی فهمه... ظهرمن میدم ببرن‌بیرون .داضی شدی ؟ حالا الاب 7 تاحدودی از گفعکو سر‌در آودده‌بودم؛ ۲ [ نروز جیزهائی‌را من حدس‌زده‌بودم ولی‌ب‌اود نمی کردم. نمیدانم‌چرا يك مرتبه تصمیم سراف درون سه.بطل آشغالی‌را که دردستشوئی قرار داشت بازرسی کدم .دراو این‌سطل را گشودم وبااحتیاط درو نش‌را جستج و کردم وچیزقا بل توجهی بدست نیاوردم. بسرآغ‌دوم‌ینسط-ل دفتم » درون آن نیز‌چیزی نبوداما درون سطل‌سومی‌چعیه کوچکی رایافتمو بلافاصله پس‌از برداشتن آن از دستشوی‌خارج شم , ازمقا بل اتاق سرد پین گذشمم » صدای نشستن وحشت‌د أشتم بجا نب‌د عشوثی گفعکوهنوزهم‌همچنان‌میاً مد. آرام خودرا به‌درون|تاقم رساندم. کسی معوجه‌رفت و آمسد من نگشته بود جعیهرآدرون سینه‌ام که امن‌ترین نقطه برای‌نگه‌دادی هرچیز سری بود نهادم . خودرا مشخول کارم کردم در حالیکه آرژومند بودم که‌بدانم درون آنجعبه چه‌چیزی نهفته است.جمبه‌گی که با ندازه‌يك‌قوطی کبره دود . کم کم آداهشم‌دا داشتم‌سه دست میا وردم که‌نا گهان دراتاق بشدت گشوده‌شدو سپس‌مرد قوی هیکلی قدم بدرون نهاده وبايك جهش باند مقا بلم ایستاده‌و گفت : خانم لطفا کیفتون دو بذ‌ادین‌دومین چیزی در درونم ناگهان خرای ریت وه وجعیه کوچك بهروی سیتعهام کین میکرد وحشتم از آن‌بود که میادا حر کتی عیی عادی از من‌سر‌زند و جعیه از معفی گکاه خود بیرون افتد . هما نطور که نگاهش‌میکردم باغیظط گفتم: لیف مرا بر ای‌چه میشو اهید؟ ٩‏ ب با که دفت: تس بر‌ای چستجو . منکه لجم گرفته با تمسخ گفتم: مور فا هستید؟ درحالی که دستهایش‌دابروی میز کارم مینهاد گفت: اژمامور هم بالات گفتم کیفتان دا دوی مین بکذارید . اگرنگذادم میشود؟ «دوژ جمله ازدها نم بخوبی بیرون نیامده بود که باژویم را محتکم گر فته وم از چایم بلند کرد وسپس با خشونت‌رهایم کرردو گفت: بازهم مقاومت موتناعی خانم کوچولو؟ دیدم بقول او مقاومست بیهوده است کشوی میزرا گشودم و کیفم را مقابلش نهادم» بسرعت کیف‌را قاپید و پس اذ آنکه محتویاتش دا بروی میزواژ گون کرد بالحن محکمی گفت: ظاهرا چیزاضا فی‌در کیفعان توت آنگاه بلافاصله‌ازا تاقخارج شد ومن‌تايك‌ریع ساعت در عا لم ترس وهیجان بسر بردم. محتویات کیفمر | دو باره بس جایش بر گر‌داندم و تصمیم گر فتم به با نه ئی‌سری به | تاق [ قای‌سرد بیر بن‌نم» ولی آن‌دوذ بدفتی مجله نیامده بود ومن میخو استم شخصی راکه باتلفن اتاقوی صحبت می نمود بشناسم» برای دخول پاتاق آفای سردمیواتدا ماس ار اتاقك کوچکی که بیشت‌شیاهت به يك‌راهروء محدودداشت کذاشته وسپ‌واروتایفای ۱ آن اتاقك مخصوص دونفی اذ کارمندان مجله بود کهضمن‌می اقبت ازدفتر‌طا لب مجله‌را نیزماشین کرده وسپس چا پا نه‌میر سا ندند. وارد ائاقك که شدم ظاهرا هر دو نش شان مشغول کار بود ندا بعدا يك لبخند و بمد سلامی ما بید‌مان ردو بدل شد و آنگاه وادد اتاق آقای سی‌دبین شدم, تمام تقاط اتاقرا از نظر گذراندم ویعد يك سری عکس‌را که تازه ازعسکاسی رسیده‌بود به روف مین سردوون نهادم در حا [ مرب در ۳ فکر بودم‌چه کسی‌با تلفن اتاقآقای سردییر باخادج صحبت میکرده؛ تصمیم گرفتم برای دقت و تفکن بیشتن بظاهن تلذبی سا خارج صحیت کنم ,همین کار دا کردم‌ولی هر‌چه فکی کردم شماره تلفعی بخاطرم فیامد» اما نا گهان بیاد یکی‌از بوتیکها افتادم,در بوتيك «س»دخت لسینه بلند بالائی که سمت فروشند‌گی داشت بامسن دوستی‌وصمیمتی برقراد ساخته بود. تلفن‌به‌وی‌بها نه خوبی بسود شماره‌دا گر فعم وصدای گنتکوی دونش بخوبی بگوشم‌دسيد,صدای يك‌زنو يك‌سرد بود, رایطه را قطع کر دم واینباد با دقت شماره گر‌فتمو اما باز دیدم که سیم‌ها اتصال پیدا کرده‌ا ند با کنحکاوی , /