Cinema Star (October 1969)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

که درا بعدای امر بوده مواجه‌خواهی‌شد» وحقیقعا من‌روی‌شیروانی هتل‌خوددا باهمان موانع‌دو یرو دیدم. من‌مجبور بودم که فراد کنم تا بدست پلیس گ فتاد نشوم . کشیش‌همچنمن گفته بود : «انسا نی که به‌خدا ایمان ندارد و خدا باو کمک نمیکند میتواند بالاوبالاتل برود اماباذهم به همان نقطه‌ثی که درابتدا بوده‌میرسد» ومن‌ازشیروانی‌هتل‌که بالاتریسن طبقه محسوب ميشد بخیا با نی آمدم که درا بتدای آنبودم, درخیا بان پشت‌هتل مامودین پلیس نبودند ومن تصمیم گر فتم که بهسه‌عات به بخانه بروم « اولبرای اینکه يكک‌م‌تبه دیکر م‌اددم‌دا ببینم, قبل‌از اینکه اقدام بخود کشی کنم . دوم س‌ای‌اینکه گنج خودرا ازمخفی گاه بیرون بیاورم زی برایذند کی نداشت) بدین‌جهت اومیبایستی این گنج‌را ددیافت‌میکرد . و آندا به‌ادرم تسلیم کنم (ذیرا که مادرم بدون‌منچ سوم بی‌ای‌اینکه هفت‌تیری‌راکه با گنج‌مضفی کرده بسودم برای کشتن‌خود ازمخفی گاه بیرون‌بیاودم؛ باوجود تمام مطا لبی که درروزنامه‌ها داجع بظلم ووحشیکری ومیل‌جنایت‌من نوفعه‌اند, من آدم نرم وملایمی‌هستم. فقط میتوانستم خودم‌را با آن‌هفت‌تیر یا زهربکشم. اما هفت‌تیر وذهرو گنج‌دا دريك‌جا مخفی کترده‌بودم. مادرم روی‌سند لی‌خودش نشسته ومشغول با فعن‌بود. من‌مقابسل او زانوزدم همه این‌جریا نات‌دا (قبل‌آذاینکه بز ندگيم خاتمه دهم) برای این میدویسم تاشایدمورد استفاده دیگاناقر اد بگیرد. بمدازمراجعت ازز ندان, ما درم بدفعات به‌من گفته بود:«بدون توخواهم مرد». من زانوهای مادرم‌را در بغل گر فتم واشكت در چشم‌هایم‌جمع شده‌بود» برای اینکه مجیوربودم باوبکويم, که میخواهم بمیرم . گفتن این جمله خیلی دشواد بود اما من گفتم: «مامامن می‌تکب قتل شده‌ام وباید خودم دا بکشم والا مجددا مرا به‌جهتم نماك خواهند انداخت » . آنوقت همه چیز دا عینا همانطوریکه اتفاق افتاده بود بای او گفتم . مادرم دستهایش را روی‌س من گذاشته بود وبمن کوش میداد ۰ من‌باو گفتم که بی‌تقصیرم , سر‌نوشت بوده که‌این‌زن هی ها من ۱۳ برای ماددم توضیح دادم چکونه بایستی او این پولی‌داکه برای او میگذارم خرج کند تا گر‌فتاد پلیس نشود باو گفتم این پول ات رد ی برای مواقعی است که نمیتواند کار بکند یا مریض می‌شود . بخعاطر داشتن این گنج دیکی هیچ غصه‌ئی نخواهدداشت . موقعیکه صحبت می کردم , دستهای مادرم هم‌چنان‌رویکس من که مقابل او ذانو زده بودم , قراد داشت . وهنکامی که‌داشتم این‌ها دا برایش,.میکفتم نزديك بودکه به‌هق‌هق بیفتم. اما بر‌خود مسلط شدم چون نمیخو انستم بوگی از ابر مادرم دا تساراحت کنم . وقتی حرفم تمام شد , مادرم مرده‌بود . من مادرم دا با ادای اولین جمله واععراف به‌قتل روزا کشته بودم مادرم بقیه‌اظهارات مرا نشنیده بود . این دومین قتلی بود که درظرف کمتر از یکساعت‌مر تکب گشته بودم . ترس شدیدی برمن مستولی شد ء مادرم راروی‌تخت خواب قر اردادم وهفت تیردا برداشتم که‌خودم دا بکشم.اماهمینکه چشمم به گنجینه افتاد فکر کردم که این‌پواها بدست پلیس بودایست خواهد افتاد آنوقت خونم بحوش آمد . پلیس پدرمرا دریکی از اعتصا بات کار گر ی کشته بود ومرا هم به‌اتهام قتل پلیس هست‌که تظاهرات مستانه میکرد بازداشت واستخوانهايم دا خردکرده. و دهسال درزندان انداخته بود . این‌نوع پلیس هرروز هزاران‌آدم نهآ نهائیکه خدمتگذاران حقیقی وواقمی‌تمام افراد جامعه هستتند . من کمریت کشیدم که پولها دا آتش بزنم اماطلاکه آتشص تدیتگیر ده دنبال‌راهحلی میکشتم که این‌پولها بدست پلیس نیفتد. در همیسن لحظه بخاطرم آهد که‌شخص دیگری هم بههن گفته بود که بدون من نمی‌توا ندز ند گی بکند» این آدم يك‌دخت بچه بود. يك‌دختر کم‌سن وسالو نا با لغ. قاعدتا نباید بحرفهای اواطمیتان میکردم موقعی که مادرم به‌من‌هی گفت که نمیتوا ند بدون من‌ژندگی بکند, مهدانست که چهمی گوید وبا نچه که میک بچه بهحر فی که‌زده بود. اعتقادی نداشت. دختر مر | تحسین‌مي کر د ۰ برای‌این که از دردهاور نج‌هائی که کشيده بودم اطلاع‌داشت. اومر | بخاطرشهرت کانکستريم تحسین میکر دوهم‌چدین بخاطر شهرت‌دون‌ژو آ نی من‌و بخاطر این که هزاران زن که‌می| دوست‌داشتها ند تحسینم میکرد... شاید او حقیقتاما نته تمامژ نها ثی که درطولز ند گیم بامن آشنا شده و عاشقم بوده‌اند, او نوزعاشتم‌شده است .بله, این‌امکان‌دارد. من تصمیم گر فتم که خودکشی دا برای یکساعت به‌ته‌ویق بیندازم و به کافه‌قدادی رویال که دخترك آ نجاکارمی کرده برومو باو آشکار بکویم: من‌میتکب قدل شد‌ام وبرای این کت لین گر فتاد نشوم, مجبورم خودم دابکشم. توتنها انسانی هستی که برای من باقی مانده‌ئی. من‌صاحب ثروت‌هنگفتی هستمو بعداژمر گم دیگر بدان احتیاجی ندارم و آن‌دا بعومی‌بخشم . ثروت افسانه‌ثی است . در موقع خرح کردن خیلی احتیاط کنی که مورد سوعظن پلوس واق‌نشوی .به‌همین ترتیب درتمام عمرت پولدارخواهی‌بود. همانطور که تصمیم گر فته بودم‌عمل کردم ؛ يك ربع‌بمد در حیاط کافه قنادی درویال درمقا بل‌دخترك قرارداشتم. کیسه پول‌را به‌اودادم‌ووداع کردم و بعدپشت‌به‌او کرده واز را دنج میدهد و بنظ من نفرت انگیزند . ات ایمان‌داشت . اما به‌عکس, آنندختر آنجا دورشدم.اما درهمان لحظه‌ثی که‌روی پله‌ترن پریدم» دیدم که او پشت‌س‌من‌میدود وموفقشد ما نندمن‌دوی‌پله‌ترن بجهد .اوسرا بین باژوهای‌خودش گرفت و نمیخواست‌ول کند .من‌باو گفعم: «دخص کوچولویمن,من‌باید بمیرم» اوبمن‌جواب‌داد:ه که‌من‌هم مینو اهم باتوبمهرم.» با تفاق‌همباین‌خانه آمدیم . نعوانستم‌خودم‌د| از دست دختركگ خلاص کنم. او پیش من‌بود , خواهش کرد که قبلااودا بکشم اما هن امیتوانستم کسی دا بکشم . دیرا که من آذهمعش نبودم. اوبمن التماس کردو گفت : «میخو اهددر کدادمن به استقمال مرگ برود .دخترك اینقدر بمن‌التماس کرد که‌عاقبت به او گفتسم که‌موادمخدزه وت یاك همراهدادم . کل ت با راخورد وروی تخت دراز کشید .حالااو کیج وبی‌حس دوی‌تخت قرارداشت .مرك داشت به‌س‌آغش میآمد . رو پوش‌سفیدی‌برتن‌داشت کهروی آن‌این جمله قلاب دوزی‌شده بود:ه کافه‌قدادی‌رویال» اوحالادیگر تقریبا دردم مرك بود . ولایتقطع مر اصدا می‌کردومیخواست که‌پهلوی اودراز کش ۰ مادر حا ایک بکدیگر را در آغموش دأئیسم در يك لحظه‌میمردیم. و قتیکه‌روشدا ثی‌حیات‌دراو رو بخاموشی گرا ید کتارش دراژ کشیدم به آرامی برای‌ایشکه اورانشر‌سانم و آنگاه‌يك کلوله درقلب‌خودم خالی کردم و بعدهفت تهررا رها ساخعم .او رادر آغوش گن‌فتم و کنارش‌خوابیدم,هما نطوریکه خواست‌او بود و آرزوداشت. ماباهم به‌بی‌نهایت قدم گذاشتیم,در مرك. من حالامیدانم که‌او مرا دوست‌دادد ومن‌هم‌اورا دوست‌دارم .اوتدهازنی است که من حقیقتا دوست داشعه ام .این‌عشتیاست که بزر کش اذتمایل شهوانی وهم چنون بزد کقرازيك عشق جاودا نی‌است. اگی پلیس مخالفت نمی‌کند و اعتراضی ندارد خسواهش میکنم که‌مرا کناد قبن بزد کترین عشقم دفن کنيد ,کناد گل . خواهش میکنم که روی صلیب ما يك صلیب برای هسردویه۱ کافی‌استاین جمله دایدوسید : «این‌جا کا نکسترو کل کوچك او آرمیده اند, دعا کنید برای عشق آنهادرابدیت». ادامه داد یتناژ‎ 7 1: به مدبریت امیر گلچین خیا بان کی یمخانز ند س خوابان ستائی پلاك ۴۶۱۱۰