We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.
Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.
داشتفکر میکرد , مدتها بو دکهادمهری رامیشناخت, از آندو ذکه تنهاثی هس آغش آمدادهم مهریدا شناخت.
ازروزی که «لاله» دفته بوداوهرچند وقت یکیاد به آنجا میامدوطیاینمدتزف دیگری بفیر اذمهری درذ ند کیش نیود. دمهریهم ایس امیدا نست که احمدتنهاست وبرای فاد اذتنهائی پیش او مياید. و ایس| نیزمید] نست که وقتیاحمدمیاً مدبا ید خانه دا خلوت بکند چون احمدشب هم آنجا میماند. ادمیل دیگران نبود که فقط بی ایچند لحظه کامجو ی پیش اومیا مد ند اد میامن و ساعتها با مهسری حرف میزده
هردو احتیاج فرادانی بهحرفزدن داشتند مهری ازز ند کیشخسته بودودنبال کسیم ی کشت که کمیهمحرف بز ند؛
احمد بعداژلالهدیکی آدامشنداشت دیگرمثل سابق باخیالداحت وبساعلاقه تما بخا نه نمیدفت.وقتیلاله بود.ژ ند گیش خوب بودلاله دا که داشت همهچیزداشت ودقتی لاله دفت اددیگرچیزی نداشت که بخاطرش ز نده باشد.
آ ندوهمدیگرداددست داشتندو باهم سعادتمند بودندولیيكروزاد بخا نه کهدفت خانه داسوتد کودیافت.
از سدصدای لاله در خانه خبری لبود بههمهجای خانه سرژد ولی لاله دا نیافت فقطيك یادداشت کوچك ددیمیز یافت که تکلیف او دا ددشنمیکد.. پادداشتی که فقط نوشتهبود « من اذ این ز ند گیخسته شدهامد دنبالز ند گیبهتری میروم . »
ول کم کم مجبود ميش که بمضی شبها بعلت دود بودنراه وزیادبودنکاد خارج اذخانه بسبرد. با ۷ احمد یکیازجوانان دهکده بودکه تازه قدم بدئیای جوانی گذاشته بودمفل هرجوانی_ بخودشمیسیده هردوذصود تش 5 که چندان هم پزموتبوت اصلاح حیکراد کنشهایش دا هميشه داکس میبزد و لباسهای تردتمین میپوشید. تمام سعیاش اینبود که توجهدختر ان دهد اجلب بکند» سادا اددا دقتی که داشت دد نهر بالای دهکده آبتنی میکرددید. تماشای بدن برهنهة احمد دد آذبعد اذ ظهگرم احساسی بهسادا دادکه تا آن روذ دچاد آننشده بود. بادجود اینکه شوهرداشت ولی اذتناشای بدن احمدهوس دد تنش دوید و آرزه کرد که کاش اوزن ا<مدميشد از آن دوذ بهبعد تمامسیاش اینبود که توجه احمد دا جلب بکند و احددکه همیشه ددپی اینبود که توجه دختریدا جلب بکند يكدوذ بانگاههای معنیداد سادا مواجهشد . چوناحمد میدانست که سادا شوهردادد بدان جهت توجهی بسه نگاههای. او نکرد و ددشد. سعی کرد که دیگن بهادفکن تکند ولیساد ادستبیداد نبود هرجا که اودا میدیدلودی نکاهش
فقطهمین, با یک یادداشتچن دکلمهای خودراداحت کردهبود ۰ احمدسدتها باود نداشتکه لالهرفته استول ی گذشتمانبه او ثا بت کرد کهلالهرفته ودیگر با تخواهد کشت ؛نمیدا نستحوصله لالازچهچیزی سردفتهبود , آنهاذندگی خوشی داشتند لالهشکا یعیاز ذند کیش نداشتویبدون خبرقیلی اودا تنها گذاشته ودفته بود از از آنروذ بهبعداحمد تنهاشد دگاه بگاه تنها یآ نقدد زجرشمیداد که برایفراد آن به مهری پناه میبرد .ذن ی کهددسپی بودودد محلهبدناع ذندگیمیکرد ولسی برایاحمد فقینداشت که اوچکادهاست همین که مدتیبا ادحرفمیزدو تلها ئیش زآوز آموشمیکزد کافیبود ؛
مهزیپیش احمدنشست وخودش دا بهاوتکیه دادو پرسید :
باذتنهاثی اذیعت: کردی ٩
وبمد خودشجواب داد .۰« آدهشما مردها هروق تگرفتادی داشتید میآئید پیشما ددیکرمواقع اصلا یادی از ها نمی کنید.» احمدهنوز داشتبهلالهفکشس میکر که حرفهایمهری اودابخودآودد وازمهری پرسید :
داستیمهری توشامدادی؟منهنوز غذا نخوددها .
وبعد آندومثل يكزنوشوهر سسفره نشتند . مهری لبای ددست و حنابی پوشیدهبود ودیگی از آنپیراهن کوتاه که تدهاپوشش اوبودخبرینبود . احمدبهاو گفته بو که حردقتاو بهآنجا میرودباید
دنه جشاذ با
بقیه ددصفحه ۳۵
میکردکه | نکادعاشقش است.
نگاههای ساداکاد خودشدا کدو احمددا اسر اوکرد. اجبد دیگربهاین فکر نمیکر که ساداذن شوهردادی است ورابطه داشتن بااو علادهءبرآنکهگناء است»ممکن استخونهم بپا بکند. نگاههای سادا آتش بهجان احمدمیافکندبالاخره ندوروزی درصحرا دود ازچشدیگران باهم دوبروشدند . بادادلی بودکه با همدیگی حرف میزدند بادجود آنکهاز مدتها قبل اداه نگاه باهمدیگر حرف یه ولسسی روز چندان حرفی نداشتند بهمدیگربگویند باددوم ی که احمدبا سادا دودبردشد دقتی بودکه سادا کناد جویآبینشتهودامنش را بالاژدهبود و پاهایگوشتا لودش دا
۳
اینباد دیکر آنها چندان باهم غریبه نبودند احمد هم کناد سادا نشست ودروع کرد با آببساز ی کسدن هردو خیالشان داحت بودکه دیده نخواهندشد چون ددختان تنومندی,جوی آب دنیسن آن دوتادا ازا نظادینهان کرده بود بین آندد کم کم. باهمدیگر تماس می"گوفت + هردوداغ بود ند هیچ کدام حرف نمیزدند ختی بههمدیگر نکاههمنمیکردند احبث دستش دا گذاشت دویدستسادا وآنرا
فیرد. سادا احساسکردکه دادد اذ حال میرود بعداحمد دستش دا همراه بادست سادابه آدامیگذاشت دوی دان اد دید اورا در آغوش کشید .
رابطه گناه آلود ] ندواز همان لحظه شروعشد دقتی بخود آمدندکه لخت و برهنه در آغوش هم فرودفته بودند هوا داشت ثاديك ميشد که آندد لباسهایشان دا تشأنکردند وبعداحمد برایبادددم سادا دا دد آغو شکشید و اودا بوسیدو بعد: بدون آ نکه حرفیبز نید از همدیگی جد آشد ند.
هر کدام بناافکادی مختلف بهداه خوددفتند.. احمد خوشحال آذاین دصال وسادا بااحساسی که نمیدانست پشیمانی است ویاچیز دیکر است.چنددوز بعدکه احمد سارادا دید د متوجه نگاههایش شد فهمی که سار اازحاده آندوذ پشیمان وناداحت ثیست داطمینان یاف ت که سادا بعد از آن به او تعلقخو اهدداشت
رفیهرفته آ ندو پادا فیات رگذاشتند وخیلی شبها دقتی علی درخانهنبود و بتلت سغیبهشهردیکری هجبود هیشددود از ختنا نه باشد احمد چایخالی: اددا در کناد سادا پرمیکرد و آنشب یکیاذ همانشبهاگی بود که عل ی کفتهبود بهخا نه تخواهد دفت دسادا اینخبر دا با
خوشحالی به احمد دساندهبود د قسراد گذاشته بودندکه احمد باذهم بهخانةً نادا برود. + ب #۰
احمد خودشدابه|تاقدسا ندوسادا دا دیدکه دارد دختخواپ دا پهنمیکند : يك لحظه هوس ددتتشدویدساد| دا بغل کرد ورویذمین انداخت سادا بانحمت خودش دا از دستاحمد دها ساخت ددد همان حالگنت «یسرمبر کن تا کادم 1 تمام بکنم» واحمدبادجود[ نکه به سختی میتوانست جلوآشیهوسش دا بکیردولی منعظیشد تاسادا کادشدا انجامبدهد ,
وقتی سادا ازکارش فادغشدپرسید « کس ی که تررآندید؟ واحمدجوابداد , نه کسی متوجه نشد ,
و 7نوقت هن دد لباسهایشان دا ,در آوردند وشعلهٌ چراغ. نفت سوزدا کم کردند وبعدا در آغوش هسم فرورفتند . وقتی آتشآنده فرو کش کرد. ددکنادهم | بخو اب دفتند: احمد بر خلاف «ميشه کسه نصف شب بهخا نأخودشان بیمیکشتآ نشب | در[ نجا بخواب دفت.دهکده درخاموشی وتارریکی فرور فه بودوهیح صدائی بکوش نعیرسیدحتی سکهای دعکدههم بخواب
دفته بودند»مردی به آدامیآذپناه دیوادی |
بقیه دذصفحه ۳۲
۲ صفحه ۱۷ شماده ۶۳ ستاده سینما