Cinema Star (October 1974)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

لبامش‌مقل آيكکزن باشديك زن‌معمولی و مهری‌از آیتکه‌ه‌چند وقت‌یکباد مقل زنهای‌ممولی میشدخوشحال بودوددتنه دل آرزومیکرد که‌ای کاش‌میتو انست‌همیشه سول باشد ‏ مهری‌غدای لذیذی پخته بود, احمد خمیشه از دست پخت او خوشش‌میا مد پس اذ شام‌با هندیگر حرف د ندهردو از گذشته‌ها و ازحال رز ندگی‌خود حرف‌میزد ندحرف زدن‌بها نهای‌بود تالحظه‌ای خود وذنددگی وتبهای خوددا فرآموش‌بکنند . شب‌به تضفهرسینه نود که‌نهری‌چراغدا خاموش کردوهردد به بسترز فتند و تاصیح پیش هم اح‌دسفل مرداندیگر" تبودرکه فقط بر آی چندلخظه خوشید دفع شهوت‌به اومغل دیکران‌باخشونت‌با مهرید فتاد نمی‌کزد ۰ آفتاب بالا آمده بووکه آندواز خواب‌بیدان شدن-داجمد احسا س کرد که از آن‌همه‌غمی که‌دزو جودش بودخبری‌نیست . مهزی‌هنوز در آفوش او بودو احمداژ اینکه اورادد کناد خود می‌دیداحماآذامش‌میکرد. چند لحظه‌دد جهره‌یمهری خیرهشد و نمديك‌منز تبه و غیمتش قبه پر‌سید : -.راستی‌مهری تو با من ازدواح بودند . آنجا برود . این‌نفوال داخیلی‌جدی‌مطرکرده بودا وقت ی که مهرید| شناخته بودهمیشه اخساس‌میکرد که به‌اوعلاقمّد استوحالا که‌میدید درکناراد میتواند آدامش اذ دست‌رفتهاش رائاحنی بدست آودداذ, او شاج ارووان کرد قرف تضودا ورد "که‌احمد بااد شوخی‌میکند : خیال کرد کهنسس بسرش گذاشته است و گفت ٩‏ سرصبح حوضله‌وخی‌دادی؟ ولی‌احمد گفت : -گوش کن مهری من‌شوخی‌نمی کنم وخیلی‌جدی میکویم که دلمٌمیخواهدبا ور ودواه رک مگراین تونبودی که بادها آدژوی زندگی بهتری را ملک رقف هگن خسته‌شده بودی ومب: بیکنی ؟ خوب‌پس چه‌میخواهی,من‌هم‌مفل و ازز نگیم خسته شده‌ام دیگر بیش اذ این نمی‌توانم ددتدها ی بسن بس؛3 راتحمل یکنم‌اگر توواقناً دلت نمیخواهد ازاین بد بخت: راحت‌بشوی اک واقتا این بدبختی اپشوی ا سس طا لب پات ز ند گی خوبه پا هستی‌من‌دستت رامیگیرم از اینجا :یرو تم یکشم ول بشرطی که قول‌بدهی بعداز | ینکه به‌عقدمن در آمدی دیگر مردی دا بهتر از من نشاسی و واقعاً پاكباشی . ددعوض‌منهم قولمیدهم که یذ ندگی‌خوب بر ایت‌ف راهم مهری‌با وفادازی داثبت یحرفهای احمدکوش میدادهنو ,7 نچهر که شنیده بودباود نمی کرد ۶ ولی‌احمه. باز بسنه حرفها یش ادامهداد وباژاز امخواست که از آن‌جا بیرون‌دفته وباوی ذندگیبکند ومهری کم کم‌باور کرد که احمدداردجدی حرف میزند . مدتسی ساکت ماند وبعد سر برداشته و گفت : توهیج‌میدانی با کی‌دادی‌ازدواج میکنی با يك‌روسپیء بلهمن يك‌ژن بدکاده|ع» خیلی‌هامر| می‌شتانندو اگرمو| با توببینند 7نوقت‌تو خجالت‌خواهیکشیدکه بايك بکاره ازدو اج کرده‌ای تو ازایتکه پ سرت‌هزادها حرف خواهند زد ناداحت نمیشوی ؟ احتداو ذادر آغوش کشید و گفت: توفقطقبول‌کن با بقیه‌اش کادی تداشته‌باش وفصه‌هيج چیزانخود . يك‌زندکی پالاوخوب‌نهری دا بزانوّدر آودد و خبر به‌زودیبه کوشز نان دیگردسید . دفقایش‌پیش مهری‌دفته‌دبه اوتبر يكگفتن که داشت‌اذ آن ژنسدگی نتکین فر ادمیکرد ود احت‌میشدو موقی او داع ها حاقتا میک کید آقوشش کررفعهو بر ای او آرزوی خوشبختیکردند ویکی‌اذ آ نهادد گوش اوذهزمه کرد « از این‌جا که بیرون دفتی دیکر پشت‌سرت‌دا هم‌نگاه‌ نکن اگن به کودستان. بردی بهتس است که به‌ایتجا بر گردی > ومهری‌فقط خنده‌ای کرد وصودت آن ذن‌دا بوسیدو گفت‌امیده ادم که دیگر بر‌نگردم . 66 ۵ مهرید احمد. ز ندگی‌خو بی‌ذاشتدد ازفزدای روزازدداج شروع کردند به من‌تباکردن خا نه‌واجمد هرچه کم و کس داشت تهیه کزد ومه ری از ا ینکه‌خودد ايك کرد حالامهری شده‌بود يك‌زن‌خا نهداروپالكد احمددیگر به‌این‌فکن: نمیکرد که مهری زما نی‌دد خا نه‌فساد ز ند گی‌میکردهو فقط از ته‌قلب‌مهری: دادوست داشت‌دمهری هم عاشقا نه به‌اد عشق میورژید پس از گذشت تایه مه سای تعوش چندماه مهریهم بکلی فر اموش کردکه ‏ مان یدرس زارد ند کستی میکردهاو دیگی به آغوش‌مرد آن‌خشن فکر نمیکردویا بهپولهایی کهزما نی جمی‌میکرد تمی| ندیشید اوبه‌احمد فکرمیکردو به زندگی سعادتمندا نه ای که داشتنداودیکی يك‌زن‌هرذهنبوداد ز نی‌بود که گذشته‌ها یش رارها کرده وحالايك زن‌پاگشده بودزنی کهشوهرش به پا کی‌او ایمان داشت داين برایش کافی‌بود. کافی‌بود که فقط‌شوهرش اورا بخواهد احمدا گرخادج اذخا نه‌پرسه نمیزدوقتی از کارروذانهاش فادغ‌میشدبه خا نه‌میرفت که پیشذ نش باشد .. خا نه‌دیگررسوتو کورو خالی اذذند کی نبود حالا نگی‌دد آن‌جر یان‌داشت آ ندو زندگیدادوباده بدست آورده بودند و بیشتر اژهر کس قدد آنر| می‌دانستند در این‌میان احمد بهپاکی ز نتش‌اطمینانکامل داشت چون‌مهری ازروزی که‌از آن محله بیردن آمده بود بکلی, عوض شده بود یکسال ازنمانیکهآنها ازدداج کسرده بودن ه گذشت ومهری پنج‌ماهه حامله بود این‌موضوع احمددابشدت خوشحال کرده بود درماههای اول مهری همیشه قرص می‌خورد ولی‌پسا زگذشت چندماه دیکر اوقرص نمی‌خوزد وحالا اد بچه‌احمددا درشکم‌می‌پرود آند. گادن‌سیتی پر گرا دان کمدی و انتقادی فیلم «بددخواند» که دد" ‏ سراسرجهان نها دا ای ۰ ۱ تسس حاملکی بچهره مهسری حسالتی مشوماته داده بود وددیکی‌از روزهای پائین بچهآنها پابس‌صه دجودگذاشت‌يك پسرزیبا که‌بیشتی شبیه‌باباش بسود تا مادرش‌ایس| می‌شددرهمان نگاه‌ادل‌فهمید اواخر پیز بودکه‌باد ان‌بشدت‌می‌بادسد حواگرفته و تاديك بود احسمددد کناد مهری‌نشسته_بودوداشت بابچه کوچولوش گفته‌بود که اودیکر-باز نمی کردد دا گن همبر گردد من‌دیکن اد 15 نمی‌شناس اد مدتهاست که‌برای من‌مرده ولی‌خالا لاله بر گشته بود اینرا مهری هم فهمیده بود چون چددوقت پیشعکسی از خانه پیدا کرده بودکه‌وقتی به‌احمد نشان؛ داده‌بود اخمد آنرا پاده کرده و« کته بود که لاله است. احمدبه‌پشت‌س‌ههری دسیده‌بود بازیم ی کرد دمهری هم‌داشت بر اکمهر ان تازه دداین‌موقع بود کهلاله متواجاوجود کوچولو پیراهن می‌بافت ددهمین موق درزدند مهری ازجا یش برخاست چاددش رابسر انداخت‌ورفت که‌درر باژ کندو احمد ازداخل|تاقشنید که او دادد با کسی حرف میر ند وقتی صحبت مهری بطول انجامید احمد ازجا یش بررخاست ومهر ان دا بفیلکرده بطرف‌دررفت وا دود مهری‌دا کرچهارچوب دردید که داشت باذنی حرفمی‌زد بازنی که‌زما نی‌مالك قل‌احمد‌بود اولاله بود که ب ‌گشته بود مهری همیشه اذوقوع چنین واقعه‌ای‌یم دافت جیار احنه پزسیدت بود که کی لاله بر کشت: توچکادمیکنی وادامه‌داذه بود: ارگر. (وی رکشت وتوباز گفتاودا کر امی‌داشتی تکلیف‌من‌چیست ؟ وبمی هد گفعه‌بود بخدا احمد اگن خوستت 6 کدی من سوم ۱۵ خواهم کشت واحمد همیشه درجواب‌او ۲ صفحه ۳۵شماده ۶۳ ستاده آحمدشد . ی بادان. بشدت می‌بار ید دلاله سس پا خیس‌شده بود احمُا دست مهری نا تفت وبا گفت * 1 -عزیزم اجاذه‌ميدهي | داخل خانه آمده‌دزیر باداث خیس نشود . 3 مهری تاذه عتوجه شد که بدکادی کر ده کهلالهد ادم‌دز نگهداشته یداد او بکلی مهرق‌دا کي خدی ۱ آنسه بهآتاق دفتددهیی کدامحرفی تمی‌زد ندمهر یس پا ترس‌بود. ترس از اینکه واه ۰ سورد » ,ترش از ایشکه فوبانه مجبود شودیلجن زاری کهقبلا در آنجا بود بر گر" بکاری بدهدکه الاب دجود ازمرلهدرد تا پرایش سیشما ۳