We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.
Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.
وتو رو بر سس
فشرده کاملداستان
امیر پسر چوانی است که یکشب با اتومبیل مهندس فرشاد تصادف میکند و پس از بستری شدن در اب فرشاد او را پفرزندی قبول میکند در مدت بستری بودن امیر » مینو پرستاد بیمارسنتان , «ف» عاشق امیر میشود و -ویشه عشق. آنها ادامه هر
ت مهلدس فرشا را ود آگاه بامیر که پسر خوانده او میباشد ۰ مدتی بعد. مهندس يك معلم موسیقی بنا) آقای صفدری برای دخترش «زیبا» میآورد .صفدری عاشق زبا میشود . اما امیر با او گلاوبز میشوه واو دا از آن خانه بیرونمیکند صفدری که خانهاش مقابل خانه میلواست درصدد انتقام گرفتن ,از امیر برمیآید بههین جهت بدنبال طرح با نقعهشیطانی بخانه میئو میرود و میخواهد باو تجاوز اکند :ابا امیر سرمیرسدو آقاعصضقدری فراد میکند واز تهران خارجمیشودوبرای مدتی به شیراز میرود:
میدس فنشاف بسن ان المع وان میئو وامیر بخانه مینو میرود و تقاضا میکند برای اینکه امیر بدرس خواندن
علاقمید میشود
آدامه بدهد از عشق ار متصرف شود و از مینو میخواهد که امیر را ترك کند. میئو ان فرصت استفادهمیکندوهمراه دائی وزن دائی خود که برای مدتدوسال بشتمال منتقل شدهاند راهی شمالميشود. مینو هنکامی وارد رشت میشود که بادان بطور سیل آسائی. میبارد .. همراه اکرم. زن دائی ومحمودخان دائی خود » رهسپار ,خانهای میشود که ثرار
1
است دد, تن زندگی تاژه خود را شروع کنند . مدتی. بعد یکیاز دوستان محمودخان بنام «فرییرز4 که :در بیمارستان «ب» کار .میکند. » ترتیبی میدهد تا میلو در آنجا استخدام شود .
اینك ادامهاین ماجرادابخوانید,
رتش
گلرخ همانطور که مقابل امیرنشسنه بود » سعی کردامیر را دام نماند ء پیشخودش "فکرمیکردکه آمیر هنوزکوچاك است . اگرهم عصبانیميشود و باوهناکی میکند مرفا اذ دوی نادانی است , کلرخ خودش هم نمیدانست چرادلبسته امیرشده استا.. مگر مهندس چه,عیبسی داشت ؟ مکرمهندس فرشاد کم باو محبت کردهبود. مهندسشوهر اوبود ... شوزی که بیش از بیست سال تمام در کناز او زندگی کرده نود و در غم ۵ شادیهای برش تورباشه "بود..۱۳». کلرخ) امتلا بشوه رشفکر نمیکرد. . ففط حس میکرد کاشوهرش جزئی از وجود اوش ده و باید با او زندتی کند... اگر مهندس نبود » گلرخ احساس میکرد که جای او در زندکیش خالی است . شاید زندگی گلرخ یکنواخت شده بود و همین يك نواختی باعث گرایش او بامیر شدهبود... ۲ » نه ... گلرخ بدخترش «زیبا»حسادت
میکرد ! آری .. او بدخترش خسادث میورزید . چرا که زیبا بزرلد شدهبود» قشناك شدهبود. اندا] کشیده و «وزونی بهم زده بود. گلرخ هرکجا که میرفتهمه از دخترش حرف میزدند . در حالیکه سالها قبل همه از خود او تعریفوتمجید میکردند . با اینکه گلرخ هم اززیبائی چیزی کمنداشت» معهذا بطور ناخودآگاه احساس میکردکه زیبا دقیب اوشدهاست البته عءاطفه مادرانه نمیگذاشت که گلرخ بطورجدی باین مسئلهفکرکند اماحقیقت این بود که گلرخ.»بیدید بهاد وتابستان .و زمستان از پی هم میگذرد و او دوزبروز بمرز پیری نزدیکتر میشود . ببری » دحشت ازتنهانی گلرخ را داداد به رکادی میکرد . علرخبیاد گذشنه هایش افتاد. بیاد آنلحظه کهبرای دیدارمهندس انیه شماری میکرد و با تمام وجودش عاشق او بود. الا اين عشق توفانی پس از اینکه مهندسناتوانی جنسی پیداکرد» افولکرد وباعث شد تا گلرخاز آث دلسرد شود وشعله عشفشخاموش گردد . مهندس برای اینکه گلرخ از زندگی ناامید نشودء امیر دا بفرزندی قبولکردنا خلاء زندگی اوپرشود و بعد راهیلندن شد و بمعالجه
وحشت از
. خود پرداخت که خوشبختانه با سلامت
نازافشت ۱ اما ازدیگر هرگز نتوانست برای کلرخ آن هرد معبود وایدهآل باشد . زیرا حالا گلرخ بيك نفر دیگر هم فکر میکرد و آن امیر بود. اگر امیر در آن خانهنبود. بدون ش تگلرخبرای هميشه بالكٌ ومطهر مماند زیرا گلرخ بشوهرش عشق می ورزید وزنی نبود که با از حریم خانه و خانواده بیرون بگذارد . اما وجسود جوان پرشر وشوری «ثل امیر در آنخانه گلرخرا وسوسهمیکرد . آمیر مثلخنچهای بود 6 هنوز نشکفته باشد و گلرختشنه همینبود. از دلش برای امیررفشمیرفت. اوهمان اخم وتخم های امیر دا دوست داشت » همان حرکات بچگانه * قهرهای ایام جوانی را دوست داشت . چهوسوسه ۱ ژاین بالاتر که یزن و یكپسر جوان دد خانه تنها باشند؟ هروفت کلرخ درد اطاف خوابش برهنه میشد و جلوی آئینه میایستادوبه آندام خودش نگاه میکرد» وسو»میشد» دش میخواست که درآغوش امیر دست وبا بزند ونازاك دا بکشد. اما بیاعتنانی امیر او دابیشتر جری کرده بود .بطودی عه هر وقت تنها میشد بلافامله تمام فکرش متوجه امیر بود و در باره ا فکر میکرد . خیلی دلش میخوادث وفتی هیچکس در خانه نیست امیر در اطاف او دا باز کند. داخلشود ودر مقابلش بنشیند" و بگلرخ بگوید: دوستت دارم » شبها خوابت با اما امیر نه تلها این حرفها رانمیزه بلکه با او بدرفتاری میکرد : آمیر هرچ» باشد يك چوان بود » جوانی که امکان دارد. در يك سرازبری سقوط کندو اشتباه نماید. او هم هوس داشت » تشنه بود» اما وقنی چشمش باندام گلرخ میافتاد»
عرق شرم بر پیشانیاش مینشست و وجودش از خجالت داغمیشد.مهرومصت مهندس فرشاد » قیافه روحانی او» حرف های پدرانه او » وتمام آرزوهای بالد مهندس » مثل يك تکه بلود در جلوی چشم امیر قراد داشت . امیر میتوانست از پشت اینبلود رویای مهندس رابپیند. مهندس آرزث داشت امیر بزرلا شود » ازدواج کند » خوشبخت گردد.وبرایاو بای ابده آل باشد . اما گلرخداشت
یههای این رویای طلائی راویرانمیکرد. و برادر دوست میداشت > اما امیر را بگونهای دوست میداشت .
تلرخ نگاه امیر » نفس امیر » و حرف امیر دا میخواست او هر چه بود يك زن بود .. زنی که اسیرهوسشده بودوچشمش در مقابل یادگارهای زندگی با مهندس و داشتن يكث دختر هیجده ساله » کود شده بود. ونمیتوانستاینهمه خوشبختی بیدریخ دا تحمل ند پارپیند.
گلرخ همانگونه >» مقابلامیر نشسنه بود» دستش دا آهسته دراز کرد وگذاشت روک دست امیر . آمیر » بابیحوصلهگی دست او را کناد زد وسئوال کرد :
حرف حسابت چیست ؟ چی میخوای؟ ميدوني اگر «هندس بنهمه هم من وهم تور میکشه ٩
گلرخ سکوت کرد . نگاه پرهوس » جادوئی ۵ پر نمنای خود رابدیدگان آمیر دوخت و گفت :
ببین امیر > تو نیاید. آز چیزی بترسی . الان هیچکس دد این خانهنیست. مطمئن باش کسی نمیفهمه ۰6 من وتوبا هم سروسری دادیم. اگر تو بکسی حرف نزنی » هیچکس بولی نعیبره ۰ اقسر حقیقتش یا بخواهی: بدانی باید. بکویم که من واقعا بتو علافمند شده(؟ ۰ خودتهم اینرا میدانی .. تو اگر بامن خوبباشی»
ار اینقدد قهر نکنی » میتوانیمباخوشحالی ز
و خوشبختی به زندگی خودمون ادامه پدیم :
امیر سکوت کرد . حرفهایگلرخداشت وجودش دا داغان میکرد . ان زنطوری حرف میزد که انکارد سالیان دراز است از مرد خود دور مانده است .
کلرخ انامه داد :
+ من ميدانم 6» تو دختر دیکری
را دوست داری. اما دوستی من و توهیج لطمهای به عشقی که در وجود توربشه
دواندهنميزند. امیر نفس عمیقفی کشید و الید : مینو . گلرخ گفت :
میدانم .. میدانم که تو عاق مینو هستی ۰ من بهت قول میدم تا آنجا که برایم اعکان داشته باشد دد اینراهبهت کيك کنم . فقط قول بده که با من خوب باشی » آینقدر اج نکنی» بروبم لبخند بزنی . امیر آرام شده بود .. مگر چقدر میتوانست در هقابل وسوسه عشق گلرخ طافت بیاورد . خلوت و سکوّت خانه » به تسلیم شبن امیز بیشتر كمك میکرد.
گفرخ همانلور که متابامیر:
گرفت . او مخصوصا ابنطول ؛ نشست تا آو را بطرف خودا
پعد_دامنش دا بايك تکان پایش کناد زد وزانوانش مقابل چشم امیر افتاد . آلینهای که مقابلش فراد دا نگاه کرد . بسد چشمش به افتاد . طراوت و شادابی گلرخ امیر دا بانب وتاب ان دست انداخت زیر موهای حرکتا گیسوانش دا بعقب سفید و کشیدهاش با آن
کرد . بازوان برهنه وسینه طوری 7 دا لرزاند که
مکر از خودت هم و: ببوس . امیر برای نخستین کرد که چیزی در وچودش دا میشود يك احساس ناث دجود او بصدا درآمده بود . براز, سئوال وبا نگاهی پر ۲ درچثم گلرخ دوخت. نگاه میکرد تا بحال 0
در چنم و ندوخته بود . کلرخ یکدنیا حرف بود. امیر
دارد شنا میکند . شعاع ن امیر در هم بافته شد. . آنچنان طولانی شنتج76 طولانی. که ب
امیر بیاختیاد گلرخدا ترمای تن گفرخ » نفس بر امیر دا سبتکرد. گارخ: سرا گفت : سا مرا آبپوس ۰ صودت کلرخ از هوس لبهایش آشکار نکان میخورد ۰ برای او سوخت . در يك همه چیز دا فراموش کرد. دا وتمام خاطراتش داء گوادائی با دست داده . ۱۱ گلرخ دا دوی ذانوان خود 1 آدام سرش دا پائین آورد تا ل ملتهب او دا ببوسد . اما نا مهربان وپدرانه «هندس فرشاد ۱ چشمش زنده شد. در بك متفر شد . جرا او می) زبون وبیچاده وبیاراده باشد دادر مقابل وسوسههایز کند . در لحظهای که امیر