Cinema Star (Jan 1971)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

نوشته:هانك جانون نو بسندهو خر نگاد »عروف آمر یکالی وفتی‌که دوباده با پانسمان‌نازه‌ای زخم را سته‌بندی می‌کردبادیدی گنجکاو ار را نگاه می‌کردم , کقتم : از نگاه‌کردن به زخم ناراحت 68 3 سوش دا به علات نمی تکان داد : رفن ياك زمانی برستار بخش تصادفات بودم و خیلی بدتر از اینهارا دیدهام . به آرامی گفتم : شما جیزهای وحشتتنالا زساد دیدجاید » میتوانیدحالابر انم‌شرح‌دهدا نقظورم قنلی است ه گناه آنرا به‌گردن رویرنی انداخته‌اند . او دوباده شروع به لرژبدن‌کرد هانك من خیلی عینرسم .من آنقدر خود را بنهان کرده‌ام که وحشت دارم این موضوع را حتی بخودم سه شولام , هن دستم را درازکردم و اروش زا گرفتم که او هم متقابلا بازونم را گرفت. : لیندا » اگر شما جرنان دا برای من بگوئید از شما حفاظت خواهدشدواین فقط این معنی را نخواهد داشت که بیکناهی رویرنی ثابت میشود بلکه اسن معنی را هم خواهد داشت که سبلسور و باندش برای يك مدت طولانی روانه پشت میله هامی‌شوند تادیگر نتوائند ات ترس و وحشت کسی بشوند. او خیلی عمیق درد جشمانم دقیی شد, ابنطور برداشت کردم 6» بابمی اطمینان خاطری در آنها دبده باشد حون شروع به تمریف کردن عاجرا نمود. داستالش خیلی‌ساده بود » او ینت یکی از دکورها ایستاده بود که لباسش‌د۱ برای رفتن بروی صحنه ؛ مرتب کندکه دای دو مردی راکه‌بالهم گفتگو میگردند شنید. امانتوانسته‌بود کامالا بغهمد آنها درباره چه چیزی حرف میزنشد توائسته بود جمله دختره احمق) دا بشنود و بمدهم ازپشت دکور نگاهی 4 آن دو انداخت که نزدنك بود ازترس 3 حال برود چون در دست ییاز آن دو چافوی تیفه بلندی رادید46 داشت تبزی 1 لیفه ان را با نك ناخن انکشتش‌ازمایش می‌رد. او بیت طریقی موفق شده ودکه از برنامه با عجله بطظرف اطاق رخت‌کن خود عیرفت » از اطاق دخترل صسدای فربادی بگوشش رسید که خیلی زود و سرنع خفه شد . نگاهی اژلای‌درنیمه‌باژ؛ به داخل اطاق انداخت و آن‌دورادسد 4 رو ی‌جسد ببجان و غرفه‌بخون دخراخم لینسدا دیگر کاری نداشت و ابس‌ادنش بطور حتم عنجر بم رگش‌میشد» شده‌اید توانست خیلی مات ومهم‌بخاطرش پاورد که روبرتی جلوی اورا گرفنهو به‌نوشیدنی دعوت کرده بود و وقتی‌که دز روزناءه‌ها خواند که روبرنی داهتهم عتل ِ کر ده‌اند. دوباره دحا نعد در رترس و وحست‌هیتصمیم هیگیرد که ود را مدنودالاتر کند حون خبال مي‌کرد که روبرنی هیداند که او اصل جربان فتل دخترله رقاصبه را دیده‌است و تنهاشاهد ان عاجرای خونین است و انن آنجه بود که برایم نعرسف . 4 کار نختخواب نشست» نود واهسته گر به عبکرد این‌طور بنظر میرسید »از اننکه اسراد خودش‌رافانس کرده يك نوع احساس رضایت و آرامش وجودش را فراگرفته است . من بازویم دا روی شاله‌اش گفذاشتمو به‌آرامی‌موهایش شود و گر ده بود را نوازش دادم ؛ خیلی مناسفم لبندا ؛ راستی با حیز دیکر 6 انا شما آن‌دو مرد را می‌خناسید 1 با عبدای خفه‌ای گفت : یکی از آنها دا میشناسم . جرات نفیکنیدن را نداشتم. 4 کی بود ؟ خیلی سر د جوابداد : کی میخواستید باشد ! مانیگورهن با رضایت روی لخت‌درار کشیدم. بدینوسیله همجبز ردشن شده‌بود. این دخترده خوش‌هیکل که بهلوی من نشنه نود؛ کلینگ را در دست‌داشت که آدمبیتوانست با آن درهای زندا درا بشت‌سر سیلور و بادان جانی‌اش برای جندسالی ببندد و شاد هم برای همیثه و حدافل نکی از نها تحویل صندلی الکتریکی‌داده می‌شد . ناگهان لیندا دوش دا بعن کردو خودش دا دوگ هن انداخت وسرش دا روی شانه‌ام گداشت . دیدم که دیکر گربه نمی‌کند بلکه میخندد » از نه. دل سجسند اوهاننك » من خیلی خوشحالم» خبلی خوشحال از اینکه‌باشما آشناشدم من دیگر نمیتوانستم‌به!ین‌فا نم‌موشاث‌بازی خسته کننده و وحشتنالكادامه بدهموسطمنا اگر کمی بیشتر طول‌میکشیددخودم‌راازبین سردم . قسم میخورمکه! ین‌کارر اهمگر دم موهای نرعش تام صورتم‌راوشانده بود و ژفتی>» اورا بیشتر به‌طرف خودم کشیدم احساس کردم که بدنش گاملادر اختپار من است و درمقابل فشاربازو انم هبجگونه مقاومتی ندارد. من میتوانستم بوی خوب بدنش دا استشمام کنم. با دستم بشتش را به طرگ‌بائین سوازش دادم و لرژه خفیقی دا زر انگشتانم حس کردم در حالیکه به‌نوازشم » آرامی گفتم حالا دیگر همه حیز تمام‌شده‌عزیزم تومیسوانی خیالت را راحت کنی. همه جبز دوبر است. وهمانطوریکه با محبت ازرا آرام میکردم در میا بازوانم طوری چرخید که صورتش کامالا نزديك چهره من‌فراد گرفت. من کمی نجلو خم شدمو لبهایش را جستجو کردم, در لحظه‌ای 46 لب‌های ما بانغم نماس گر فتند. تمام اشلك هایش فراموش شده بود. نمام خاطراتش از آن وافعه ناهنجار » ازبین رفته بود. و همانطوریکه گرمی لبانش درونمد! آش مبزدند » نیام فکرهالی که برای آینده داشتم از مفزم محو شنند»! بنطور ننطر مرسید. » بدن های ما در همدبگر لوب میشوند , بوسه هاک او دیکر آنشین ود از حرارت شده ودند. با دستانم‌همه جای بدن اورا لمس کردم, حالا دیگر تمام دردها وناراحتی هایم دا بکلی فر اموش کرده نودم. فصل دو ازدهم ادامه دادم بالاخره وفت آن رسیده بود که لیندا رانرلد کنم. از او فول گرفتم که نمام شب را پنهان بافی بعانده برايش وضیح دارمکه اند بترسد اما دیشتر نکر ان‌حال مي‌بود: یکه سواد انومبیلم‌شدم هنو زگرمی بوبه خدا حافظی دا یوی لبائم حسی میکردم. لبطندی زدع و دلم میخواست اواز بخوانم ۰ درد بهلویم خیلی کم شده (۲ حعحه تر جمه : سار نج بود ودیگر مرا ناراحت نمیکرد . بظرم رسد که تماع دئیادارد میخندد باستشنای نیسیلود و بارانش. فکر کردم» حالادیگر انهاخیلی تگران وباراحت هستند حصوص اپنکه‌من وروبرتی‌هنوز آزادانه میگر دم امیدوار بودم که آتها خیلی نگران بشوند جون انن پنفع من بود, مور نقشهمعیی نداشتم اما فکرهائی کرده بودم که حکاری را انجام بدهم . من میمابستی‌فبل از اینکه حرفی از لیندا بمیان بیانسد کاری میکردم که نيك سیلود 9 ژن‌بهاند های دوربرش دا بمیان اجتماع بکشم: به توده مردم بشناسانم که انها حهآدم آنهاا اسرار لیندا سردرمیاوردند و حتی اگر احساس میکردند » کوچکترین شاسس تنجات دارندخیلی ساددو اسان يكك آدمکش حرفه ای را اجیر میکردند ولیدا راا بین میبردند » پیش خودم قسم خوردج» مکر اننکه از دوی نعش هن رد بشوند البته اين فکر آخری ربادهم خوض ایند حودم سود ۰ شاید من نمیبابسی اینطور بالیند! نزدنکی میکردم وشاید خیلی بهتو ود خیلی ساده به ستوان استاندیش تفن مسکردم وجربان شهادت دادن لیندا را بر ابی شرح میدادم وبقیه کارهاراپه‌او واگذار مبکردم,اماهن تعبمیم خودمراگر فنه بودم وئمینوانستم جان لیندا را بضطر بياندازم ونکدارم که‌کارهای اداری‌ستگاه بلیس به سیلود موفعیت ناسبی برای فرار از عحازات اعبال جثایت امیزش پدهد وطاوه براین (کر همه چیز مطابق خواسته‌های عم بهانجام میرسیدهینوانستم مقاله بسیار جالبی برای گرو سیکل‌بئوبسم وحالا چلونه میتوانستم ابن‌رلیس‌گانگستر های مافیا دا بمپان‌اجتماع بکشم وهوبت اصلی‌اش دا نشناسانم؟ خبلی ساده »من میخواستم رل طعمه نله‌ای دا بای کنم که میخواستم برابش بگدارم نقشه من این بود که هرطوری شده یکدارم که انها بطظربقی از محل اقامت من بااطلاع شوند که بطور حنم بسرالم اعده وسمی خواهند کردکه مرا بکشند واز طرفی اگر افراد پلیس در همان تزدبکی ها باشند دخودشان را بموقق پرب‌انند مجشان را درست هنکام وقوع جنابت گرفته وستکیر بشال حتمی بود بقپه در صفحه 4 کش های بلیدی هشتند. حون ار ۵ . شباره ۱۲۴ ت تاره سها