Cinema Star (May 1976)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

رك قصه کو تاه‌برهیجان جنائی‌بر گریده‌ای از : آلفر دهیچاله تست ترجه : پ پوبان شپ شده بود ونارون بزرگیکهبره هانش بخاطر باران نیساعت پیش هنور برق میژزد در تاریکی فلیظی فرد رفت اری بیسکتون که بالای نرخت لابلای‌شاخه ها نشسته نود » وفتی موجه گردبد (سر هارولد گریپ ) از حمام به انا خواپ برگشت نسم رضابت امیزی برلب ها پش نقش ست ۶اری چای داراحنی داشت اما در عوض خیانش راحت نود وتایکی نو سامت دیگر خپالش راحت ر هم ميشد السته بعد از وقتی که گاا صندوق سرهارولد دا خالی میکرد و پولهای نقد واشیاء بهادار او ر؟ دجیب میزد . کاری دردل گفت: اتر موفقی شدم » این بزدگترین دسسبرد زندگيم خواهد بوذ و لعید نیست دزدی را یکفی کار بکلارم وبا اين بول هنکنت زندگی شر افتمندانه‌ای‌پیش بگیرم. عاری به سرما و دطویتی که بسه جانش خریده بود اعتنالی نداشت. چون دیگر بیم دیده شدتش تمیرفت با احتیاط از درخت بالین آمد دیزودی زمین نسرم دبرگهای پوسیده ویاران خورده دا ربر کفشهای نیمدارش احساس نمود ۰ بحفه بانتو سنمملش را بالا زد و متظر ماند در دل گفت : دیکر خیلی طول نمی‌کشد. ۰ اما خد؛ کند پیر مرد مجله کند حتما عطه ‏ مي‌کند . زبرا او ناجار برای آنکه سر موقع خونش دا بسسه (میلچستر )برساند عجله نخرج میدهد قر بان خودم که همین سی‌مبل‌راه راسوار موئور سیکلت فراضهام نوی‌باران درعرضص بانزده دقیقه بیمودم ۰ کلری که جنم از بنجره های‌حانه برنمیداشت دید چراع اناق خواب‌خاموضس شد ودر عوض از بنجره‌ای‌باريك روشتالی مختصری بیرون نابید » ظاهر؟ چراغراه پله ها بود کاری با خوشحالی دستهایش دام مالید و زیر لب گعت : سرهارولد راه افتاده ۰ حالافقط بانده جراع سرسرا و بعدش چراسردد. تکاهش را متوجه جلو دروازعاغ کرد: انوعبیل آنجا بارقد بود بالاخره‌اتتظار تاری بسر رسید » دوخانه بازشد وسرهارولد از خانه خارج شد . گاری که‌اورا فیلا بدفعات از دور وتزدیك دید زده بود. در دل گفت : خودش است . بیر مرد قدی بلند داشت . عینك نره بینی اش برق میزد » بالتو مشکی شیکی بوشیده نود . شالگردن سفید و کلاه تولید اوهمان همیشکی ها بوشند سرهارولد ذبر چراغ‌سردد اند کی مکت کرد . آئوقت با تانی انز سهچهار بله بانین رفت» قدم باغ گذاشت قدم زنان طول باغ دا پیمود » از سونه گل سرخی بك غنجه » به سوراخ جانکمه بخه نالتو زد وبانوسیل سوار شد نراتومپیل دا پشت سر خود محکم بست و نی دلیل بوق رد سیر فسلچسیر دا پیش گرفت کاری بوزخند شرورانه ای زد و در دل کت لام نیست بهمه بلهماتی آسداری میروی . من . فهمیدم کافیا طشته به رفتن با نرفتنت هیچکس نوجه ندارد سرهارولد درست بدفت پك ساعت زندکی میکرد. او که مرد تنها و آوشه گیری بود فقط ماهی یکبار آن هم نرست شب اول ماه از خانه نز رکش‌خار ند وبه تئاتر می رفت . همین موفص‌ساسب نود که گاری‌برای‌خالی کردن کاو صندوق بر از بسته های اسکتاس امید دانه بود کاری نقشه دسترد دا از یک ماه قبل طرح کرده بود. درحقیقت از همان عنعامی که در یکی از کافه های ملسم خمست تصادف بابك بیرزن که سابة کلفت سرهارولد بوذ آشناشده بود .*اری 2