Cinema Star (Oct 1976)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

مر وری از لحظات : سیر ده سا ر عنپسرین خأنواده رندگي کردم. در آغوش پدو و مادرمو در پناه طیحتیپاگ که‌نارمان پاکیم دپرايم شد و چون هرز عفت راشکستم؛ رهایم کرد. هر دختری که بلسوغ منود ۰ بنوعی ازمرزهنِ عبورمیکند من نیزپاعتق منوع آن‌را پئت سر گذانتمو هرک بخواستم که باری‌دیگر ال رانجرپه‌کم ۰ خودم را بسدپت رودخانه‌ی عمر مپریم : تأآن‌طور که میخواهد مراهماغوش با امواج درم شکنده‌اش ۰ پدریا بریزه . اتای روتحانه‌ی من ؛ يك مرداپ حتعفن بود ه درمیان اج ارش‌غری شدم امرور. + نی پپرو زنث ؛ با شکسمی آمد و کوشت هابی آویزان . در حالی. که چث‌ن پف کرده و کود افتاده‌اش رای حسرت بس دوخته‌است» در چهار چوب اینه‌ام په زندان نشسته‌و پاساچت , میخواهدزندکيم را بسه بلعت ۰ بیرویی که‌دراین ععرت‌وجود دارد » مرا په‌اعتراف میکناند. ایسن اپلیس مچمکه هماکون مرا با تمام وجوه زری‌طردارد + تتهاستطنی‌است کم مجا کیه می‌کند و هم جان ی ستا فد اذامه ۱۴ چهدر دردئاك است که آدم مر گش‌را بشاس. . صدای قلم‌هایش را بشودوهر گر تواند درصدددفاع‌بر آید ۱ جوانك نچارم هر لحفهب تلا ر آخرین‌تتعش ۰ انیه‌تماری میکرد. اوقبل ازهرگ مرده‌بود. پیش از آنکه روحش بعپرد +جسش مرده‌ود, من مانده بودم بایکدئیا بدبختیو یجارکی » جوااك ازس میخواست کاب معئوفه بودنش‌ثلاهر کنم . ولی کافی نبود. من احتیاج به مدرك داشتم, احتیاج به‌يك عبرلك زنده که با تولدش ‏ موجودیم رادر آنخانه تثبیت کد.. درننلرداشتم با لیم خودم بهجوانك . ازاو صاحب فرزند شومو آد فرژند » حامی‌بلافصل من درآن خانه ... آقا وخالم ؛ برای‌دانتن يك نومی کوچك جال‌میدادند . حالا چه باید کرد ] حالاکه جوانك بیچاره حنی نیروی مردی‌اش راهم از دست‌داده است : چاره‌چیست ٩‏ کنار جواتك دراز کشیده بودمو بف آننده فکر میکردم هیچ امیدی‌نبود , هی راههاسدودنده‌بودند.وقتی_نتبچه‌ای‌نگرفتم دل ازهماجایر بنجودست ازهمه چبز شته: خودم را رهاکردم . گنتم هرچه بیش آید, خوشآبد. يك هفته بعد ؛ باتلاشی بی گسسره وسابل مسافرت جواناك مهبا شد . بجو است او« من هم می‌بایست بخارح مر قضسم و نگهدارش مسودم. رود حرکت , خیلی‌ها در فرودگاه بحش. آنهایی کاردا ساحته‌اند, به‌مناپعت. ما آمده‌بودند بیش " ازه رکس,دو حودحرکز موی ار هنر ببرده وجز نهر ثاراتی ازتماموجودشان میربخت .یکی سوه لستفاده از افکاز عنب ماب, خالم که هر گز گربه‌اش قلع‌نشد و دیگری» جتاع + ظري دیگر ندازیب مردجذداب هنرپینه که بهختی بمن دل بسنه ود.هر لحعله عتر صدبود تا بمن‌فهماند که چود بنی, هورد برسنش هستم. س است‌پرورهه‌ی لبچارم‌حانم + حاضر لودفرزندش را این‌عریتراکه رها کند, آن چنانگربه میکرد که یككیادر بابچند بر او | دالی داشتهام به ريسم برنعش‌فرزلدش . جوانك مات‌و سخ‌شده, پدیر | شدمو پارجودی که میذ.انم مر ابر عکس العملی ازخو دوز لمیداد . عده‌ای‌از چبگالهای سکوت بت کنندءاش خره. فامیل پادپدن بی‌قراری خانم ۰ اندوهگین خواهد. کره ؛ مومتش دارم , لح ی میندند وتهاکاری کامیع انستند. الصام بیش لیست که مراب گنشه‌ی تکیسم دهند ؛ سر بزیر الداختن بود. آقاء در انکاری پپر ند دادء و بانیروی هپپنولیزش غرق #د که هیچکس سر درئمی‌آورد, رادارم کردء فست که باعتراف هگام یه بل دگو اعلام کرد مسافربر دایم بنشینه و خود جلابخوبشتتمباشم. عازم‌روپا , باسكوي پروازبروند آقاپرور یامد از باچهرهی سهمدی‌اش سرا واهار کرد که بجناپانم مسترف شضومو پاینکسا لها گنشته‌ام راپفراموشی سهرده بردم+ نقالیش کنم , من‌پالستارءهستم: پكه سناوه‌ی کور وی‌نوز در عالسسم لی‌هنتری‌هنر هفتم سر رهینم ۰ نو اراس حایی که‌ازس‌موجوداست » جز اراشه تا و رذالت ها + چیزی بارمضان ندارد ««رمخیله‌یین ۰ فتطمرهخواری عش بسته و دروانعیت وجوديم . عسل اد پس آ رل مپع لهامات, است !الما مانی نهوانی ولبت ان سر زد مورحتهاند. که پفته عهرت , نهرتو ررت تا واقمی آنانت, انانیت + نرافت و ارآ بر ی سویت آپتانم موز سح رذالت جوانك را ازآغوش هادرش بیرون کشید وفتی‌خانم خواست بدئیال پسرش بدود » او را در آغو شگرفتمو هرد وگریسیم. شل يك کودك شده‌بود , آرامو قرارنداشت.او را دلداری دادم و خواستم کهخودش راند آن هه مبهمان و فامیل حنظ کند. پا خنونت‌صورتم رایس دودست گرفت و با تحکماعرکرد کباید پسرش را سالسم بر گردالم , هر لب‌فریاد م ی کشید که ناوقول دهم برش را زنده باو بازیس دهم عانله‌یودم که چه بای دکرد.چند نسر اززن‌های فاعیل بدادم رسدند. آنهانصمسی کردند خانم‌را آرام کند وباو میگنتند که پسرش سالمو لتندرست ؛ پیش او دارمیگردد. مراازچنگاش رها ساختد وس با سرعت: ترد آفاو جوانكرفتم برای من میم نبود که جواناك تسرد تانیا ند + چود در هر دوعورت شجهای برایعن نداشت ؛ بس‌عربوط بو دکه‌چه کی میعیرد بازیده میعائد ! من‌میخواستم زنده بىائم . میخواسنم زلدگی کنم, در هواییه‌ا, يك باردیگر حال جوانك بتدت منقلب شد. اتعام"سافرین‌تاراهست خدند و بی کهبه‌تصورشان , هسر اوبودم, دلداری میدادند, در تعام راه سرش روی انه‌ی من بودو دستم در دستهایش, آقادر صندا ی‌دست راست ها : کنار مردی میانسال نشسته بود و دالم چشش به طرف صندلی من‌و پسرش . ای جغد ! تو ه‌تها من ؛ بلکه زندگی بکايك افرادی که بدست من و در آغوش من مردلد: بلعیدی ! توهم تعام جایانی را که من‌ه رتکب شددام‌تکرار کرده‌ای ,هیچگونه برتری حبت‌بعن نداری. اصلا وقتی که خوب فکرش رام یکنم » می‌بینم فقطط تسوب بوده‌ای که مرتکب آن هم‌رذالت وبتضی خده‌ای | و بوده‌ای کادر وجسودناخوب آگامن » بهکارهانی ژشت‌دست زده‌ایوحال م‌خونم رامقصر میشام, . بابد گاهی هم تو متظر حفایق بعالی . باب گاهی هم و جوانگوی من بائی و من جعد و . بابدییاد داته باث ی که جوانك‌حتر ؛ در هواپیا چه حرفهابی زدو چه‌اندوهگین گربت. او سخن از چفادی میگفت که‌سالهاست‌دروجونش له کرده و شمرش را بروهش رابب عورت مخروبه‌ای وحثت‌اللدر آورده اس, ار کچامعلوم تو لوده‌ای 3 چرا ناندعایت نرد دکتر برد» دکتر نشخیص سین بلوع است و پدرمر که من کاعلا سالیم هستم ساخست هرهتگام که میداند که چه‌ها کشنم ۳ هیچ کوششی درموردم دریغ نکردند,هرچه را که هیخو استم . بهترنش را بر انم ها میساختند, بر ایم ناعزد گرفتند اودختری بود لاابالی ؛ سبکسر و خوشگذران ,ولتی تح رکی ازمن ندید , سر اع جوان‌هانی دبگر رفت و مر ادامرش‌رهایی نا پذبرم‌تنها گذداشت البته باو حق میدهم . او گناهی نداشت: من دیگر برای اوهیج بودم. نه نوازشی؛ نه عشقباری‌ای و نه آبنده‌ای که بدان ثل خوش‌دارد ؛ ه , همج نود تنها کاری کهیر ایم انجام داده هاش نکردن سرم بود. او قول داد وبتولش ۵ ععل کرد , همینقدر برایم کافی است هالطور "که تو بتولت وفادار مانده‌بی.هن نمی‌خو اهم پدر و مادرم ازاین‌پابت چیزی پدانند . ‌بخاطر ناراحتی‌اشان؛ بخاطسر خجالتی که خود من خواهم کید . ی م یکلم ه رکس . بلهیمدکه من عقیم شددام ! مورد تسخرش قرار میگیرم لیل میخو اهم عختی‌بما ند دیاد داری اولین اعتر ام را ؟توی بانی ۵ا