Cinema Star (November 1976)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

ابر بعد از دیدن مینو کلافه بود . . ولی گلر که عتوجه‌شده ود بر ای امبر اتفاقی‌افتاده‌است‌سعی سکردتا بعناوین مختلف توجه اورا بطرف خودجلب کند . .. وقتی مهندس فرشاد گفت که برای عدت سه‌روز مبخواهد بآبادان مسافرت کن دگلر خ دشتر از همه‌خو شحال‌شد . زبرا او و امیردر خانه‌تنها می‌عأند ند ,. خلاصه کامل‌داستان در حنود پضال(و نسم پر تمام پاورفی دح در هس محلنه بخرور تلع محنه بصدادر اعنومتای رران و عم"نود ور ی‌توی گوشی‌تلفن پیچید. او ازپشت تلعن خیلی برایم حرف رد و ارعمها و ارشادی صمای ره کیش گنت حودش ر! با نام مار مینو ععرقی کرد و گفت که پرستار سمارستان است ... متماقب‌این کستکوی تلفنی , دو رو زیمد , او عس آ. شوهرش « امیر » ه دفترمجله مد و کفت که هر دو توافق‌کرده‌ايم .وم حاطر ات خود رادراختبارشما بگذاريم . ایتدا فکر کردم سر گذشت ان و شوهر هم ثل سر تذشت عطب امم‌های دیگریکنواخت‌وتگراری ز مطالعه آن, شگفتی, ست. ما پس جذابیتی در آن یافتم که‌بی ختبار مرا به‌تطیم آن تحر يك ار یکویم حساطو ۰ زدم این پاورقی ۱ 5 خوانند» داردو بخی در ده علو نگ ده ام حنم اکنه ن‌بیش از هز ار جح ! ۰ ن ها ی‌چند سال اخس مطوغ ماشد . داستالی که حم شگفت‌انگی هم «جو سم است و هم عه سس فرشاد از عشق ام واه مود و به‌تحر پا سب به میو هسرش کلرخ ؛ خانه مینو می‌رودو ر او میحواهد که او را تراك کته میو همراه دائی و زن‌دائی خضودبه رشت میرود و در انا با حوانی باسم فریرز ازدواج می کند ؛ اما پم مدتی, متوجه می‌شود که یسم رهره رایطه دار . مینو بنانه زهره میرود و د رآنجا یامردی بانم غلام که عمخو آهد بهاو تحاوز کت دورو مینود و پا يك‌مجم هکچی‌اورا می‌کشد. در زندان مینو با ژلی پاسم مهین که فاحشه‌خانه دارد آشنامیشودو فر پبر ر ازی .مر پس ازایسکه تبرنه ممشود و ازادمر گردد بخانه مهین می‌آید و از فرط نهانی و استیصال در آن خانه‌مآندنی شود . تاایتکه‌یکب دو مرد بتام‌های ۰ امیر توی فکر فرو رفت و تاحودت اند یه تکاهیو رای د و امس آعیر شصویر چد لحطه فل راک دبده‌بود بارها وبارها در ذهین حود مرو زر 3 او اعدر نسرعت میورا دیدد‌ه د 6 نمیوانت فول کد آن زنمووده امیر عطاقت اگرسنکه مس برهسگرنم مهس فوتاد و گلرخ مر کاا سم نا گیانی اعیر جاحوردید و تس چر! ؟ اعبر هول زده گفت کاردارم.., باچیزی روجا گذاشتم رح نغیا۵* | میر دفیق شد... گرح هور هم در آش عشق امیر میوخست و درتاول این دومال بعاویی مخ ه سهي میکرد ار راسوی خود جذب کند. ایا امیر در وذخ ورگی گرفتاز ده ءد. لمیداست که تکلپنش در مفابل گلرح 4 امادری اومی‌باشد. چیست ٩‏ گلرخ گفت 9 نار احتی ۶ امیر گفت یزاب اگر اجازه دین‌من بر کردم هس بانعی گلت اشکالی‌نداره آنگاه امیر پیاده ند و دوان دوان‌سوی باز گشت. . لما مناسفانه دیگر اثری 7 هو نود.. مرّل 0 7) صفحه ۲۸ شماره ۱۷۳ ستازه سنما شور انگیز تردن‌داستان را گریبت کرده‌بود اهر شتاب زده اطر اف هوای دیند مورا هور هم عانق بود... حاتق آن چشهای ن صورت باصدافت ومعصوم, تانق آن اندام ظریف وشکنده وهو می‌انگاشت که مبنوهماد فرخته آستالی‌است بااد . خاشق ۱ آورده برشکوهش, در ک» رای او نعمه‌های الهی او سید.الست که عشق یلکه‌ای گر فنار خده چیه امسر ناآرام و پریتان لد در فتل کح و بارها شور دحری راکه چم حود عحم کرد...* اسر انتاه نکرده‌بود... اومپو را دیده‌نود: ۲ در انداخیت و وارد اپارنعاد ند دی ابه‌نده بود دیدب نو دجلوع ابا چرادر ان وصع ۶ چراسو جلونیامد؟ چراوحنت زده‌بود ؟ امپرهیج جوابی برای وال جودیبانکرد.رفت نوی هال وخودت اداعت‌روی‌میل. احماس خیتگی مترطي عیکرد. حس میکرددر طول این دوال او احساس, و عاعطفه اش راازدست دادما باخودش میگنت اهیر: توباید بر ای پدست آوردد کس یکه دوستش‌دانتی مفاوت میکردخ وناب مسگااشتی مینو ازتو حداشود امیر اچایش لنش سگ‌اری‌روش کرد و دودآن را باولع بلعید ,خسته‌بود. مم‌داشت احساس بیچارگی میکرد دلش میخواست همان پری ودکه توی خیادان جمشد اس تودو بافعر و بدبحتی ژندگی میکرد. در مك آن امیر بگذشه‌اش من مرکرد. بگذخته تلع ودردناله دلش‌می ‌‌ خواست پدرش زنله‌نود» مادرش بیداستد وهمان زد دگی‌فقیر انه خود راناهباد بچه‌های جنوب تشه ایاافوس که سالها آزیس‌هم گذشته‌بودوپدرش درفهوءحاه از امه مداد حیابان جشدجانسپر ده‌نودو افحیع ترش وصع چنازه‌اور ابخالد سیر دند بدوت ابکه امیر جاره پدرر خونش هم بش کت ر چرانانحال سرخاك بدرت برفنسی چرایر ای او خیرات دداده‌ای امپراین فکرهارا کرد و اثك ند ابدشید کهاحساسو ح « ماد یاحو دب جشا شش عاطفه در وجودش کشته شده‌است ...ابر دلش هوای مادر ش‌راکرده‌بود.او مادم واقعی خودرا میخواست ... مادری که فد ابام گو د کی اورارها کر ده‌بودو رفته بود امیر گلرخ رانیخواست . گر تشنه هوس بود, تشنه هسخوابگی باامیر ود ولی‌امیر اینر انیخواست . اودررویاهاش بدنیال فرشته‌ای می‌گشت که دوراز اس مسالل‌باشد ... ولی آنجه که مهم بودامیر با گذشته‌اش فرق بسار کرده‌بود. درطول انن‌دوسال درس خوانده‌بود. در رتار اجتعاعی خود تجدددننظر کرده‌بود و براک خودش کلی امروزی شده بود. لیکنند9( امبی, باگذخته‌اشی چدان فرقی نگرلی. ‏ . امیر غمگین و آخنته حال رویط 1 نته ود که‌هدای زتك در لد جع تشد , ‌