We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.
Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.
پادسیو شکولی
میکرنی و آرام لهای سوزات رابصورنر میگذاردی ودژدکن مرا میوستی . می فط یلم مبخواست هنانفورترآخوش انس
الم ؛ گربه کم تا درطره آب خوم
سيزدهم بهمن ۲۵۴۵
دیشب ۰ عرخب بودکه بحانهاآوردست مت کوتویی کرد وگرته, نوی تسفلم وارفقه تودی , بخاری الاقم ما روش کردم یامهاي روت را تیروت. آوردمه دوش[ و مک سر دحا کی هر اد 4 لا وقنی که هوا کاملا تاریث رب داشت ۰ سوهای ملی زنگ بخ کرده بود . خی کردم نوا میاهی که پدور ردنت بته تدم ۰ منکن لت حفهالت کند. حواستآتراباز کم ک! گوشه راست لوار بكك قلب سرح رلگلچرمی بسن سبی م وتو گیر کرد , جایآدنوا یاه وقب چرمی ۰ روی گردنت ود.حای , قلب را نوسنم
| شین میعردم
مدت زمانید آخوتم بودی گرم خدی ۰ گربه کردی وس خودت رایس چساندی . روی نخت نشاندت . کمیتر اب رابت آوردم , خوردی . با چشمانشظت پارت خندیدی . تها دیش. بودکه بعداز لها انتقار
خواییدم , صح, حی کردم رو گولا حرهای درو ۰ کاردستم مریض شددام.عهم پست,عثل تمویم ازحانالم خارح تدم
ترا کار خودم حی کردم تعام وچودت از آن من دود . بشت نسعو سرد وبنت من عتل کوزه مسوخت. همهاش خودت را بسن مچبایدی ناگرم نوی
عیح بانوبام بیدار دی ٩ چتماك سر رنگ بمی دوخته نده بوت . موهايم راکه
ص ر کردم ۰ بازهپیداتاشد. خلوتی که دراتهای آن خی آفجا ماکت ومرنمیعود.
لیعی از صورتم را پوشانده بود کار زده وانگاه بهآغنم آویختی هلر کارت فرمانت را اطاغت کردم و
از پریتب تابحال + هستطور متل دوييك بیم بیچیدهايم , مدانم چا رذایت نيدهي از هم جدا شویم خر تخوردهايم . میترسم از بایدر اي ازسحو گام امروز : گاهی سرفههایی عجیب میکنی | آنجناد عه میت ات بابك تك سرفه بجسلو برد که جی میکنم مبطواهد مفجر نود بعد که نگاه تعجب آمبزم را بصورنت میدوزم ؛ باجشهای سر رنگت مخنلیٍ ویدتر درآتوتم فرو مبروی
روز نظهر توانتم ققط چند لح تهابت بگذارم وبرات کی شراپیاوزم: کوب » دلم میسوزد ,تبخولهم از دست.
ی ود , صدلی یاییروی یخها ید . گریم را خنه کردمودون را به اتهای _ کوچهکمحای
بانزدهم بهمن ۲۵۴۵
امروز صیح ۰ حعیف ودرمانده ۰ از خواب پریدم + زیر لحاف مچاله تدهبودی, لحاف زا کار زدم . موهای چ و گنمیت + بعتهان. وکولهایت چسیده بود . وقتیسرت با روی بالش کشیدم و صورنت را نسگاه کردم دیا مود فریا. یکشم . رحتجواب وت عریان هردویمان غرق خود بود خود هایی ساه رنگ ودله شده وحثت کرنم , صورقت را بسن دودست گراتم و تکاتدادم, چتمهای میفروغت را به آرامی بار کرد وبانیتکلمیتگاهم نسعودی ,دس پاچه ده بودم . از تخت بالین آمدم + تیاس پوشینم ۰ دت وصورت حولیم را پا کردم وآنوقت پیکر درهم خدمینسر! ار نخت پالینآوردم . باك حولهیخیی جولهای ختث تدعي بینب را زدونم . ارتوخو استم که عرطور شده ۰ رویپاهایت بایتی .. کمي شرابت دادم . حالت فهتر خد » مدای لش زیلت پلدتر خد . لاس را کت کردم . فال پشمیت زا دورگردتت پیچبدم , بقای پالویت را بالا کشیلم و درحالی که بین تکیه کردهیودی؛ باه ارات سیختی ۰ ثرا لب دک زسالیم بر
وقتي وارد الق التلارهکرشديم + دزی جوان : ثل که متفر قو باند. حل اینکه سالهانه انار تولنسته پاند + سراسیعه از جایش بلد شاد » آهد. زیر فلت راگرفت وترا مود روی مبل نالد , تو بای رات را روي پای چبت قرار دانی وآن رن موطللامی + در حالي که چشعهای سز رنگش امادسی گرپستن عود. «روی تستای, سل وصورنش را روی مو های چوگدمت گذلت . عودت را بر سای اور کرتی و سیتهات. بة خسوحس افتات.
انز دهم بهمن ۲۵۳۵
آن زن چوان که ناچشهات خیعلت بارش کودك میتعود , روبالی ساهرنگ بدور کردن داشت. که درگونهی رات آن يكك قلب چرمی برحرنگک بود . مر» ذرگوهبی| الق اثظار کز کرده بوتم ...
نزدیکهای نهر عود که دکتر تسام بیمارانر اوعریتکرده_بود .وی ات اتقگار: قط ما سر بودیمدعن_ آت زت موطلانیو وه هنوز نوی ای اوآرییدهبونی . وقتی خم ده تا بوهای ترا بوسد « قستی,. گردنش را ددم که چد لکای خون. روی آن بود تعجب گرم . دست بگرخت. خودم کشیم وفقط ربر انتگتتانم , خباری راگه لز لوار ماه رنگ وللبچرمیهاقی مانده ود + حن کردم
بعدار رفتن آخرین مریش ۰ در توی چهارچوب درمطب ابسناد و روبالو وآن زد چشم سبز گلت.
پقرمالیده ۱ج
آدزن . پلافاسله ازجایش برخاس+ زیربغل ترا گرفت وهزدو داخسل . سلپ دید ومی_بازهم تهادر گوغاییاز انا انعلار کز کرتم ۰ دیگر فابشبی نداشت, رد
امروز ۰ صح زود از خولب دار خدم , نصیم گرفتم "که رختخوابم رابنویم ولمی رکنم , خون به هبهجاس ات کردد نود بیش خومگنتم نا نهر کارهایخانهام واا الجام مبهم و عصر _ميایم سر آنکوچای حلوت کا حانه تو در النهای آلست,آتقدر متدلر میمانم ثا هوا تاربك نود و فواز سرل بیرود بیایی . میدانستم که تنهاهیتی| وزت موطلایی همراهت یت .. مسنلاقت : یه درسنحه )۳