We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.
Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.
هبجچکس بهانداز هیمن«سیاه» نشده!
1 *«وقتیاومدم نو کار سیاه بازی » هنوز پشت لیم مونداشت اما حالا موهاش سفید شده . هرتب هرتب با به خوردهچوب پبهی وخته , باپد جاد سیاه به صورتم یکشم , دبگه چش وچارم داره ازین میره و بعد ازاینهعه سال میاه شدن ؛ غيريك دلخون شده , هیچی بر امنمونده , رامتی حاصل يك عمر خندوندن مردمچیه ..1»
«سید حسپربوسفی» پا چهر» وا تکید» + چبین پرچروك , اقتامه و موهای چ و گندمی که میرود تصابه نفیدیبگراید ؛ آرام پسیکارش پادمیزند. «سیاءباژ» پیر وسروف شهر ما : هنگامی که از کتشته و از حالش میکوید ۰ گاه نمیتواند از کشیدن آ+ حسرتبار
کنف,
ندامی
صورت به گود
خوددازی سدالی که از بلندگوی جلری ساشاخانه برمیخیزد ۰ پر حرارت و مشتری جلبکن» رحکذران رابسالن میخواند :بلیل شرق... رقاسه یشهیر ,.. خواندهی سل جوان,. آکروبالیستبینالمللی ... ونیاهباز مشهور رادیو تلویزیون « سید سین پوسفی» . پرسفی؛عنگامی که ۱ زدوران کودکی وجرالیاشمیکوید ۰ کرچه میکوشد باعت پرانگیخشن حس ترحم مخاطبش نشود وحر چند که گاء بالب پسندا گزیدن +بیاری از رفهایش رامیخوره:اما ازباژکوئیا از خاطراتتش نمیتواند گریز پز ند «ثصت و هفت هنت سال پیش , توبه حوله نزديك مدرسای عروی بلدنیا اومدم خولای پدريم بود هجین که رو خشت افنانم »عادر جسرز! رفت ومن مادری به حودم ندپدم . باپام حکيبود و نو مدرسای مروی از روی کتاب « فانون* ابوغلیسینا طابت م ی کرد .یم هبود وععشید مردم واسه این که تم بیعادریرو حس تکنسم خیلی به من محه تمی کرد .شده بودمعريز دردولهی پابا. نون وآب از دهنش میافناد. «حسس» لمیافتاد . بانم مباد که همیشه عنو قلمدوشمیس
رءای
8 دووی چهرهی بك ساه پوستی » وقتی چهرهاش راسیاهس یکد : چارهای جز خندیدن و خنداندن ندارد . مردم ؛ تهاداینسوی چهسرمی او آموخنه
کرد وروصاعهش بقل ونبات میربخ تامن دوه دوه نخورم . 194 خواهر و بایر ادر هم داشم اما چون من بچهبونم و اوئمنجای اخر ,یابام منو خیلی میخوات ولی ابن دوره زیاد ملول نکشید » باباهم رفت .اوئم عرد و منتنها نوندم , اونموقع هنوز شش سالمنود و نمیدولستم مره هی چی اساء خیا یگربه کردم چون بس ازاون : خیلی تهاشدم . خواهرام و بر ادرم بزرك ودذو میتونستن جل و پلاسئونو از آب بکشن اماین بچهبودم ,عنوز خیلی کوچيك بودم
۴« هرشب بایدبامقداری جوب پنیهی سوخته » صورتم را ساه کنم ,
شکوفه نو را ء مارویر اهش کردیمامابعد با يك تمپاسر ونمان انداختند .
شدهاند اما سوی دیگر چهرهاش , بحکایتی دیگر از رنجهای بنجامال سیاه شدن دارد. حرفیپایش خواندنیست ,
باباکه رفت : زندگی مهم متلاتیشد, حولهی پدری عارت شد و هرتیکهاش دست یکی افتاد .بر ادرم به خونه خریدو رفت او نجا پامننمیساخت_ایامنم._ باخودشبرد همودجا . وامهی خودم توخوبه میبلکیدم و کسی کازی بهکارم نداشت : انگار اصلام تو اون خونه نبودم. بمدنی که گذشت تو هون عا! مبچگی فهمیدم کهیابد مد خودم وایستم» وگرنه کسي دلش واهس سوخنه . دستعو تویه زر گری بند کسردم و هنتهای چند قران مزد میگرفتم . بگذریم اژاین که تو اون چند اله » چی کشیدم. هر ملوری بوده کجدار ومر یز سرمیکردم . چهارده بوترده ساله بودم که با رفقای خبابون عینالدونه ۰ به کلسوپ کوچيك در تکردیم . قلا وقتی دورهم چ ۳ میخدیم و باژی میکرديم ۰ فقط خودمون #دیم ابابد #این فکر افنادیم که والهی مردم نمایشس بدیم , بابچهها , دمشاهیدهتاهی ج ی کردیم و جدنا چراغ زلبوری کسرابه کردیم تا بالاخره شدیم یه گرد کوچيك . لو خوههای مرد جو سر گذرها سیابازی میس ۳ ازهسون موقع دیدم که استعداداین
۰
سا بازی های * د یعالله ان ماهر » : «عبدالعلی خضان"» و «عباس محصص» رو دیدهبودم و چون حافنلام خو ببوده یانم میموند و خونم هم چیزهالی بهاونا اضافام کردم و بت بچهجا نبایش میدادیم . خونمسیاه میشدم و +بقیه میگفتم چکار کنن . مرد وزن وا کوچيك و بزرك میومدن تمائا و وقضی میدیدم که به شیرینکاریهام میخندن ؛کیف م یکردم . البته زیاد خبره بودیم ودست و پاشکته سیاهبازی در میآوردیم اانن عه به شب «عباس محصص» اومد تماثای ما و ازساه شدن من خوشش اومد. بهسن گنت برمتو گروه اونا . منم قبول کردم. محصص یکی از سیاهبازای خوب اون دوره ود خونش گروه داشت و ریس گروه هرب که یکی از بازیگر! نموءد. جماش بازی م یکرد.
وسطای بازار بزرك .
سود
م مه زید » به قهومخونهبود و باغچای بزرللو باصفائیداشت که اونجانماش میدادسم بعدیهستی . اوسدن قیوءخونهرو خر اب کردن چون زمینش مال اوقاف بود .اونجا رودکون درست کردنو اجارهدادن رفتیم ته بازار ارسیدوزها نزديك زبارتگاه #سدولی» که به قهومخوه هم اونجاود وهنوزم هت .
تواین معدت , از محصص خیلی چیز باد گرفتم و تجربهم بیشتر شد. توبرو بروی سیاهءباژهای ععروف اون خوره ؛ سرهادرآوردم. کم کم وقتی گروه قبلی از هم پاشیده شد ء خودم به گروه درست کردم وهبون وقتابود که به عده مطرب جهوده توخیابودسیروسبنگاه شادعالی راهانداختن و بعدتم بنگاههای دیگه تو هون خیابون درست شد که منم داگروهم .: بنگاها کارم ی کردم . کارمیکرنمو گاهی هم تی تناتر پامناد 4 به تئاتر (یابه قول اونروزا , تیارت) ده بات
تا
سری وی
تا هی
بهیین با « سرار ۴
که تزديك کاراز دم تویخو نه بوده بر میذاشتم :
به جز اینها؛ کاردیهی گروهیای سیاهبازی » شر کت در چشنها و عروسیهابود مخصوماباز اریسا ما رو و دای جشنهای عروسی دعوت میکردن که هرکدام از راستهایپاز ار,بایکی از گروهها میوهتود خوب بود و اونارودتو تمیکردن ۰ اوت موقع,سیاهبازها مجوب مر دمودن , جوت رادیو و تلویزیون و سنا نبوده مردموسیله ومحل تفریح نداشتن و سیاهبازها روی* نخت جوش , اونارو شاد مس یکردن . اگه هبای بازیگران تلویزپولم جمع کنیسن؛ انگشت کوچيكهي اوناهم. نسیشن ؛ للگای