Cinema Star (June 1978)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

بیگاری آتش زد و در حالیکه زیر لب غرو لند میکرد رفت و روی تخضت نت ۰ سد پیراهن عرا بطرفم پر تاب . یلهد ثو لباستو بپوش , من پیراهن را برداشتم و در حالیکه یهت بر سرنوشت شوم خودم می گربستم [قرْ] پوشیدم . تا صبح که سپیده زد گوثه اطاق چاه زدم و تکان نخوردم . از تونی ووثت داشتم . اگر بایم به بیرون میب رسید فرار عیکردم و برای همیشه‌ازچنگال او م ی گريختم ۰ تونی آنقدر خوضرد بود که درمقابل آننهمه گریه و زاری که من نمودم یکوت کرد . صبح برایم صحانه آورد, من از گرسخگی صبحانه را خوردم. بعد او یم سبگار تعارف کرد . من از کشیدن سگار امتناع کردم . ميدانستم که این سیگار ۰ بك سبگار معمولی نست . زیر ا رو زگذشته وقتی آنرا کشیدم از خود بیخود شدم و اختبار خودم را از دست دام ۰ قبلا شنبده بودم که عده‌ای ععناو ر مکتلف بس‌ها و دخترهای جوان را معتاد مکنند و حالا خی مبکردم که تونی گمکم دارد چنین بلائی بر سر مر مباورد . توثی وقتی دید من از گر فتن سبگاز خودداری هکنم لبخضدی زد و گت ۰ خودت دالتماس سر اغم میاه ی ۰ من با لجاجت نه او بشت کردم. تولی ئلند شد و لماستها نش راعوضص ورد سس بويم امد و در حالیکسه ستمالی در ست داشت در کنارم زانو زد رسیم : -جکار مخواهی نی ته » خواهش ميکنم ابنکار رو ۱ من میخو اهم از خاته برون روم . تو فرار میکنی بهترین راه اینست لست و با و دهانت را بندم . در حالیکه تقلا میکردم از چض‌ك آو خلاصی بایم , مبهدا موفق نشدم . او تال را در دهانم فرو کرد و دست 6 ام را بت و از خاله خارج ند . قلمم داعت میگرفت . ....کلافه شده اولم . اگر دسنم بچیزی عیرسید خودم را می‌کشتم . دیگر از این زندگی وحشت آوّر خسته خده بودم سر نوشت شوم و الوهبار من طاقتم را تمام کرده بود. ا ظهر آنروز همچنان در گوشه اطاق آقاده ودم . صها بار آرزو کردم که آنکاش در همان موقعی که در خانه خسرو خودکشی کرده بودم میمردم. نزدیکیهای ظهر بود کهصدای در آمد. افم چرا از شنیدن صدای در خوخحال . شاید باین خاطر نود که حسی شم با آمدن توئی دست و بسایم , میشود و میتوافم نفی براحتی نکشم . ثر اطاق باز شد دیدم تونی وارنشد و متعاقب آن يك مرد عرب هیم بداخا آمف : 2 دیدن مرد غریبه ترسیدم . تونی با عرد عرب جملاتی رد و بدل کرد .از حرکت دست تولی بی بسردم که آو دارد از اندام من تعرش صکند مردعرب که سیاه چرده‌بودوقامت کوتوله و چاقی داشت خنسده‌ای کرد و دورج دندانهای ستیدش در میان کبودی لبها بش فرخشد . مرت عرب گفت : تب مرحیا ..,.. فرحیا , توفی دست و پایم رابا کرد و دستمال را از دهانم ببرون آورد . بلافاصله فرباد کشیدم : س با من میخواهی چیکار کنی . بن بار و کبه ؟ هرد عرب وقتی فرباد هر شنید تکقلم ععب رفت و با حرت به تونی و من نگاه کرد .. تونی گنت 7 بر آقا سخه اهد تر۱ ست توس ۰ ن و از من بخرد ... آوقت آزاد میثوی , ۳ 1 0 ۲ وفتی آنن حرف را شنبدم االتماس بر وی ی مرد عرب افتادم و گرب هکنان گفتم: هن دختر بدی نيستم ... ترا خدا نو آزاد ک مرد عرب احمقانه نگاهی به هنکا م انداخت و مجددا گفت : سمرجیا .. مرجیا ۰.. تونی با خشونت مر ابلندکرد و گشت: سعی نکن نخودی ضحه وزا بن مرد ول میدهدتا تر اتصاحب ت ۰ :گنه من متحبر مانده ودم که تکليفم. چه مشود . در این لحظله احانی ختگی مشرط مبکرنم ۰ حس‌سنمود مکه‌استخو انهایم دارد می‌شکند . ميدانستم که اگر نکدانه از همان سبگارهای دیروزی نکش تا حدی از ناراحتی‌ام کاسته خواهد شد . به توقی انشگای ۰ .ستبگار دلری . تونی که میدانت حالا من احتیاح به سبگار دارم : نکفند سیگار در آوردو بستم داد . بعد برایم فندلك زد و مین سیگار را روشن کردم . هرد عرب. با حبرت داشت نگاهم شنکرد.من در حالنکه مبلرزیدم سیگار را دود کردم و کشیلم. پس از اولین سیگار »تونی بسك سبگار دیگر هم‌بهم تعارف کرد.من‌سیگار را هم کشیدم . ابتبار هم مثل روز گذشته تمام زشتی‌ها در فظرم زیبا شد و دوب باره بدتم جان تازه‌ای گرفت و احساس کردم که دنم دارد از لذت امعلومی که در رگهایش جاربست » لبریز میشود . تونی ,وقتی) حانت جتهای مزا جینه خندید و نمرد عرب گفت : حالا درست شد ۰ دیگه بهافه نم ی گیره ۰ عرد عرب عقا سم زانو زد گ‌ گفت: -_ حالت خوب است . سرم را تکان دادم و گفتم : ح آر .۰ .خبلی خويم ۰۰۰ توتی‌از من خوشت هیاد .. مرد عرب با ناباوری سری تکان داد و به تونی گفت ۱ بقیه‌ددز صفحه ۳۰ [] صفحه ۳۳ شاره ۲۳۵ ستاره سنا + ناستان ترفی سر گذشت پر ماحرای دختری است ناسم شهرراد کها کنون بحث روز <خ) ۳ آده‌هاست وقتی تونی‌بهم سیگارتعارف کردو من آنر! کشیدم احساس کردم که دازمد رآسمان پروازمیکنم.. تمام شهر را زیر پایم میدیدم... تونی مثل يك روباه مسوذی,واظب من‌بود وقتی دید کاملا نشته شدم سویم آمد و دستش‌راروی پایم نهاد... 0 .فا