Cinema Star (July 1978)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

خلاصه کامل داستان تابستان پرفی شرح حال دختری است باس شهرزاد . من دفتر خاطرات‌او را گرفنم شهرزاد در خاطرات خودنوشته‌است. پانزده سالد بودم که مادرم عفتت السلعلان مرد پس از فوت‌مادرم‌بررادرمسمون به للدن رفت و پدرم پا خالهام اشرف مس | لساطان که يك پسر بزركپاس‌محمودداشت ازیوای: کرو : در طول ال تحصیلی که بت‌درنه میرفتم فهمیدم که ۲قای ادیب‌زاده هعلم ادپپاتمان"تعاتی هن شده است , زن آقای آدیب زاده به او خیانت میکرد و بهمین لیل ادیب‌زاده یکبار خودکشی کرد وب از خودکئی همسر خود را طلان‌دادوبادختر دبگری ازدواج کرد . من‌بوسیلههمشا کردییم مریم با رو که برادر او بود آشناشدم و کار این آشنائی بازدواج انجامید. ۳۱ لحظاتی بعد موئور لنچ به ساحل رسید و از حرکت بار ایستاد . من از سرنوشت. ا‌ی‌لومی که در انتظارم بود وحشت‌داشتم. وافعا اگر میدانستم که چه آینده‌ای در انتظارم است » باز خبالم راحت بود . آما از این جهت که «علوم بود چه برسرم خواهد آمد نگران بودم ۰ * له با فد ماد و اه و صورت ساه چرده‌اش با پیر مردی که در هنوز یکماءه از ازدواج ما تگذشته بود که پدرم پیشنهاد کرد همراء آتهابشال برویم. در شمال ویلای شخصی باسم حاج باقر دز اختیار ما بود یکشب که من لب دربل رفته بودمٌ هوس شنا کردم‌ولخت‌شدم: در همین موقع پسر خاللام‌محموددرتاریکی مر! درآغوش گرفت و بزور بمن تجاوز کرد . من از ترس اینکه هبادا خسرو خانوادهاش ازاین ماجرا ا گاه شونسکوت کردم و هنگامیکهبتهران‌بر گشتم‌دردستتولی خانه با تیخ صورت تراشی رك دستم را زدم وخودکشی کردم . وقتی از بیمارستان مرخص شدم بخانه پدرم رفتم و بکهفته بعد پدر و مادر خسرو به پسرسان فثار آوردند تا مراطلاق بدهد. پس از اینکه از خسروجدا شدم‌پدرم مرا همراه خود به لندن برد تابرآدرم‌سعود را ملاقات کنم در لنیان صعودمرا دخترش الیزا که همکلاسی‌اش بود آشنا بادوست. حدود هفتاد سال داشت و صاحب موتورلنج بود صحبت کرد و بعد بمن آشاره نمود که بوار شوم" من در حالیکه سرو صورت خود را کاملا_ بادستمال بودم تااز گزند گرمای سوزان خلیج در امان بمانم » با کمك عبداله سوار موتور لنج شبم . پیرهردی که صاحب موتور لنچ بود از فرط پیری گوئی با مرلك فاصله چندانی نداشت. . نگاهی بمن کرد و لبخندی زد . لبخند آو مثل زهر بود که در حلقوم آدم ريخته باشند ۰ انگار او میدانست که دارند مرا بکجا میبرند . دفدانهلی پیر مرد سیاه ‌ کرد . پدرم هنکام بازگئت بتهران مرا نزد پرادرم مسعوهٌ گناشت‌تادر لندن‌اعصايم تسکین پابد ۰ وقتی که پس از بدرقه پدر سوار يك تاکسی بسوی میدان پیکادلی: میامدیم » ناگهان راننده ما را بيك جنگل مصنوعی برد وهن دیدم که يك اتومبیل با سه سر نشین دیگر ما را تعقیب آنها هسعود را کت زدند و ان بهيك. کلبه مخروبه آوردند وببست پیر, زنی. باس کللوم سپردند مرد زاننده: کدا اسش چارلی بود » شب هنکامبايك‌چراغ فالوس پسراغم آمد . میداتستم که چارلی‌میخواهدبمن تجاوز کند از اینرو با سنك محکم‌پسرش کوبیدم و عمراه کلوم ازداخل کلیه‌مخروبه فرار کردیم . اما قبل از اینکه موفق ببه فرار بشویم از دور نور آتومبیل برماتابید و اتومبیل مزبور در کنار ۱ توقف کرد. داخل اتومبیل یاران چارلی بودند . جیمز شده بود و یشتر به آدمهای ما قبل تاریخ میماضت تا بث اسان امروزی . عبداله مرا بگوته‌ای هدایت: عرد و پیز مرد نگاهی بخورشید که حرارت سوزانش برما میریخت انداخت و گفت : راه درازی در پیش‌داريم .امیدوارم شلات برس .. این حرف بیشتر مرا ب#فکرفروبرد ۰ هق تابحال در دریا سفر نکرده بودم . پیر هرد موقور لنج را روشن کرد و موتور لنچ با غرش وحشناکی سینه آبهای خلیج فارس را شکافت و بحرکت در آمد. دریا ساکت و آرام بود . نور خورشید ادر آبهای خلیج فارس انعکاس شکشمی داشت و برخورد تور خورشید باآب دربا قدرت نگاه کردن را از آدم میگرفت . پس از طی مسافتی » احباس کردم که دارم از گرما خنه میشوم . به عبداله گفتم: ب من دارم از گرما هیمیرم . عبداله گفت. : کمی تحمل کن . گفتم : تمام ندیم درد میگند .. گفت : سبرای چی 9 ت مثل آینکه احتیاج به هروئین دارم. عبداله خنده‌ای کرد و گفت : اراحت نباش . فکر همه چیز رو کردم برات آوردم. سس عداله دست در لیفه شلوارش کرد و يك کاغذ کوچسك رآ که لوله شده بود در آورد و آنرا باز کرد و لسستم داد . م نبا ولع مواد مخدر رآ به بینی‌ام ترديك کردم و آنراً کشیدم. عبداله وپیر مرد ذل ژده بودند و مر نگاه می گردقد . بیر هرد سری جنبانسد و گفت.: س ی بیچاره » توهم که به بلا دچار شده‌ای ۰ من به گفته آووقعی‌ننهادم .همین قدر که احای راحتی ولذت هیگردم وتونی مرا داخل اتومبیل انداختندوبطرف کلیه مخروبه آوردند . وقتی آنهادیدند چارلی زخمی است خوشحال شدند وجیمز با اسلحه چارلی را کشت تا من نصیب‌آنها شوم اما در همان لحظات بین جیمز و تونی درگیری پیش آمد وتونی چارلی را از پا در آورد . بمد تونی مراهمرامخودش به‌لندن ور" ودرخانهاش از من‌نگهداری نمود . او در يك موقعیت هناسب به من سیگاری که در آن هروئین ريخته بودداه وبعد بمن تجاوز نمود سپس روز بمد قمراه مرد قد کوثاهی که عرب بودوبرای‌خریدن من آمده بود بخاه برگئت و دست وپای مرا بستند و داخل. کیسه‌نهادندودرصندوق عقب اتومبیل جای دادند . اينك ادامه این ماجرای جنجالی . خوشحال بودم ۰ رخوت و ستی خوشایندی در تمام بدئم دوید . عبداله در کنارم‌نشنت و گنت : بحالت خوپ شد . مثل آدمهائی که يك بطسر مشروب خورده باشند با لحن کشدار و ستی گفتم: آره » خوب شلم . عبدالهخنده‌ای کرد و گفت : اگر اربايم ترا ببیند خیلی‌خوشحال یشود بمن پاداش خوبی میدهد رٍ من خوب حس میکردم کهدارم به چه سرئوشت هولناکی سوق داده میشوم . اما قدرت هیچ عکسالعملی را از خود نداشتم. از جابرخاستم و لبه موتور ی کار میکرد دریا بود و آب‌بود و سگوت .. « گهگاه یکلسته مرغ دربائی با قیل و قال فراوان از بالای سرمایااز فاصله‌ای دورترحر کت‌میکردند و من به آزادی آنها حسرت میخوردم . وقتی خوب باطرأفم نگاه کردم‌دیدم بجز بز دیگری دیده نمیشود . از هر طرف که مینگرينتم دریا وافق بهم چسیده بودند و من می‌انگاشتم که در دفیای دبگری سپر میکنم . عبداله گفت : در آبهای خلیج فارس هیچکس شنا نمبکند ؛ چون پر از کوسا است ۰.. درضمن آب ان دربا شور است و تمام بسن را میسوزاند ۰ وقتی این حرف را از دهان عبداله شنیدم ترسیلم. زیر امن‌از کوساخیلی می‌ترسیدم . دريكک لحظه !۱ خودم مجسم ,کردم که اگر موتور لنج چپ شود ها ابر کوبه ها خواهیم شد . از تصور این فکر لرزه 7 حینی پدي را فا کرفت ۲۱۱ ۱ له که بین ناه میکرد گت ترسیلری 1 ص گفتم : خواهش میکنم دیگر راجع به. اینجور چیزها حرف نزن ۰ پس از این جمله دوباره ساکت شدیم ۰ پیرمردی" که موتور لنج را هدایت میکرد گفت کسه سال گذخته هریش در دریا غرق شد و کوستها سراو را از بدئش قطع کردند .