Cinema Star (July 1978)

Record Details:

Something wrong or inaccurate about this page? Let us Know!

Thanks for helping us continually improve the quality of the Lantern search engine for all of our users! We have millions of scanned pages, so user reports are incredibly helpful for us to identify places where we can improve and update the metadata.

Please describe the issue below, and click "Submit" to send your comments to our team! If you'd prefer, you can also send us an email to mhdl@commarts.wisc.edu with your comments.




We use Optical Character Recognition (OCR) during our scanning and processing workflow to make the content of each page searchable. You can view the automatically generated text below as well as copy and paste individual pieces of text to quote in your own work.

Text recognition is never 100% accurate. Many parts of the scanned page may not be reflected in the OCR text output, including: images, page layout, certain fonts or handwriting.

" را پوهاند . پیر مرد با لنت وافری این ماجرارانعریت میکرد . هر چند ميدافستم که پین دنیای‌هن واو فاصله زیاد ی‌است و هیچ انتظار نداشتم که او هم مثل من فکر کند طرفهای بعد از ظهربو که نسیم‌ملایمی شروع بوزیدن, کرد ۰ من ستمال داازروی صورتم باز کردم و نفس عمیقی کشیدم. پیر مرد از جا برخاست و نگاهی بسه آسان انناخت و گفت : اگر . اشتباه. نکنم» . تاچند. لحظه دیگر طوفان میشود . من گوههايم را تیز کردم تادفهمم حرف را شنید رنگش پرید و گفت سب پعنی منظورت اپنست که خطر ما را تهدید میکند ٩‏ پیرمرد دستهایش را 4 آسفان بلنسد کرد و گفت : ت باید بخدا ت و کل کرد . موئور لنج با سرعت برروی درباحر کت میکرد. عبداله بافق چشم دوخته بود . پیرهرد گنت تا دو ساعت دیگر بسه بحرین میرسیم . اگر اتفاقی فیفند نانسی آورده‌ايم . من چنان فرسیده بودم که مشل موش در گوشه‌ای خزیده بودم ۰ وتکاق نمی‌خوردم عبداله لب موئور لنج ایستاد و زمزمه کرد : -ابرهاق سیاه‌دارند میایند . پیر مرد به دریا تف افداخت و گفت: لعلت باین شانس . تو این فصل سال هیچوفت دریا توفانی نميشد . انار ما را جادو کرده‌اند من فکر کردم شاید خداوند میخواهد باین وسیله مرا از لین برد تااز شر این زندگی لعنتی و نکبت بار رهابی پسدا طولی نکشید که سیم ملایمی که زوی دریا شناور بود به‌باد سخت وسهمگینی‌مبدل شد . نور شدید خورشید زیر پوشش ابرهاای سیاه پنهان شد و غبار وحشتنا کي آسمان من ان جایم بلند شدم واز پیر هرد پرسییم: حالا چه میشود ٩‏ پبر هرد گفت : سب دعا بخوان » این حرف بیشتر مرا . گوشسی . اگهیسان بمن و پیرمرد نگاه میکرد خودش هم بسختی ترسبده‌بود وسیع کسترده دریا پیچید و برق ضدی‌دی در سینه آب نشت . من أز ترس فربسماد کشیدم و دست عبداله را چسیدم . عبداله گفت : مقاوهت کی «. کنم : ۰ ترس فانده‌ای ندارد. ح هن قابحال اینجور چیزها راندیدم» س ققدیر هر چه باشد همان انت. ک کم توفان شدیدی شروع بوزیدن کرد و آب دربا آنچنان بهیجان آمد که احساس کردم موتور نج مثل بر کاهی روی آب باینسو و آنسو میرود ‏ من چنان‌ترسیده‌بودم ناگهان دربا توفانی شد و موجهای خشمگین سوی سا و آمدند ۰.. .من از ترس داشتم‌غالب تهی مبکردم..صدای‌غرش پیر مرد رئك بصورت ننافت عدالهمرتب آسمان و برقی که دردربامی نشست » آنچنان منظره‌و حنتناك و غم‌انگیزی بوجود آورده بود که هبچوقت آنرا فراموش صدای غرش کوش خراش آسان در بهته میکنم ‏ وقتی درب آرام شددیدم پیر مردی که موتور لنج را هدایت مبکرد اسیر کوسه‌ها شده است . که شروع بگریه کردم.. عبداله که‌عصبانی شه بود گفت ؛ چرا گربه میکنی دختر ...مواظب باش دستت را از لب موتور لنج رها نکنی » وگرنه با يك حرکت طعمه کوسه ها میشوی : تاریکی عظیمی سطح دریا را پوشانده رد . موجهای بلند و سهمگینی از دور بسوی ما میامدند . صدای رعد و برق و توفان آنچنان ها را حیران زده کرده بود که قدرت هیچگونه فکری را نداشتیم در آن لحظات من همه چیز را فراموش کرده‌بوذ.م ۰ میدانستم که هکس بفکر نجات است ۰ ما تا مرك بیش از بسك قدم فاصله نداشتم . وقتی موجهای سنگینی بسوی ما میاهدند » من حیوانهای درباتی را میدینم که چگونه اسیر فریاده دریا شده‌اند و آرامششان "بهم ریخته است. ۲7 صفحه ۲۵ افکار بودم که عبداله فریاد رای مواظب باشید . متعاقب جمله او موج بلندی بسبه موتور لنج اصابت کردو من محکم بسه ته موتور لنج پرثاب شم . آب نمام موقور لنچ را پ کرد . من از ترس اینکه مبادا_به درا سقوط وی تون موتور را چسییم ‏ ما گذشت چثم باز کردم و نگاه کردم دیلم 2 افناده , اما خبری نیس «فریاد ینم ٩‏ سپیرمرد کجاست: عبذاله بلید هد ۰ ولی ی براثر تکان های شید موتور لنج میب توانست کنترل کند , عبداله همه جا را نگاه کرذ و بعذ ناگهان نگاهش پروی موجی افناد و فرباد. کشید : او اهاش.. من بلافاصله سوئی که عبداله به آن اشاره کرده بود تگریستم و با چشمانی وحشت زده جسد پیرمرد را دیدم که در يك چشم ‏ بهم زدن از روی موج به زیر آب رفت و دیگر اثری از او یفنم . فریاد کشیدم : عبداله او را نجات لده. عبداله خودش را بمن رساند و فرباد کشیل . آرام باش دخترز .. هگردلوانه حالیگه می‌ترسیدم مباذا بسه دچار شوم با شسدت کردم و کف موتور لنج دراز کشیدم ثا مبادا براثر اصابتموج 4 دریا پرتاب‌شوم در همین هنگام از شت توفان کاسته شد و رگبار شدبدی شروع ب باربدن کرد ء عبداله سربلند کرک و گفت : داريم از" خطر دور ميشويم . بعد از" رگبار توفان . آرام میشود . رگباز آنچنان شدید و بسابقفسه بود که حس کردم قمام‌بدنم را دارنسد گلوله باران میکنند ۰ سرهاي عجیسی در همه بنئم جاری بود . حالت خفقان داشتم . حس میکردم دز این دلیای بزرلد مادر پرتگاهی گرفتار شه‌ايم که صدایمان بگوش هیچ السانی عیرس .:.۰ ترس و بازهم‌ثرس .. این تنها چیزی بود که میت توانستم از آن لحظات شوم در خاطر خود نقش برنم و برای همیشه بباد داشته باشم هر وقت ابن لحظات شوم و دردنالك را بیاد میاورم » بدنم چنان منشنج میشود که حس میکنم دوباره اسیر آن توفان مهیب و آن صحند وحشتناك شام ۰ اینهمه وحثت و دلهره بیش ازیکریم ساعت نپائید . اما همین دقابق برای بهم ریختنن یکدئیا کافی بود . درنت مشل زمین لرژه که در عرض چند ایه شهری را ويران میکند و به خرابه‌ای مبدل یماد کم کم دربا از حرکت ابستاد .توفان بند. امد » رگیار بصورت باران ریز و بقیه در صفحه ۳۰ شماره ۲۳۵ تاره بینما